«حركت نوگرايي در غزل امروز فارس»

1- درآمد
هنگامي كه نيما با پي‌گيري مداوم خود، طرحي تازه در شعر فارسي درافكند و پيشنهادهاي جديدي را براي شعر ايران مطرح كرد، برخي از اديبان و شاعران سنت‌گراي ايراني به خشم آمدند، برآشفتند و در انجمن‌هاي كهنه‌گراي خود براي خاموش كردن صداي او محفل‌ها گرفتند و توطئه‌ها چيدند. اما از آن‌جا كه حق با نيما بود، صداي او آرام آرام گسترش يافت و روز به روز بر پذيرندگان نظرات او افزوده شد.
فرياد بلند نيما آن‌قدر مؤثر بود كه پرده‌هاي گوش برخي از همان شاعران سنت‌گرا را لرزاند و اندكي از جذميت‌هاي آن‌ها را در هم شكست. اگر شاعراني چون وحيد دستگردي، حبيب يغمايي، رعدي آذرخشي، لطفعلي صورتگر، جلال‌الدين همايي و مانند آن‌ها، هيچ تغييري را در روش‌هاي سنتي برنتافتند، شاعراني ديگر همچون پرويز ناتل‌خانلري، محمدحسين شهريار، مهرداد اوستا، مشفق كاشاني، حسين منزوي، سيمين بهبهاني و مانند آن‌ها با تأثيرپذيري از جريان‌هاي نوگراي شعر معاصر، هر كس به اندازه‌اي، در قالب‌هاي سنتي شعر فارسي نوآوري كردند و فضاهاي تازه‌اي تجربه شد.
در زمان نيما شعر فارس همراهيِ لازم را با نيما نكرد، دكتر مهدي حميدي (متولد 1293 شمسي) با قصيده‌اي كه عليه نيما سرود ظاهراً به عنوان سرسخت‌ترين مخالف نيما شمرده شد. حميدي در يكي از ابيات قصيده‌اش گفته بود:
سه چيز هست در او: وحشت و عجايب و حمق سه چيز نيست در او: وزن و لفظ و معنا نيست
البته دكتر حميدي در روش خود استاد بود و برخي از سروده‌هاي او از همان زمان انتشار تاكنون همواره، از سروده‌هاي عالي به شمار آمده و توجه بسياري از اهالي سخن را جلب كرده است: سروده‌هايي چون: در امواج سند، بت‌شكن بابل، مرگ قو و مانند اين‌ها.
تنها كسي كه در فارس دست‌كم در دوره‌اي از عمر خود به بخشي از پيشنهادهاي نيما عمل كرد و خود را به عنوان شاعري نوگرا به ثبت رساند فريدون توللي (متولد 1298 شمسي) بود. توللي از سال 1317 شيفته‌ي افسانه‌ي نيما شد و تحت تأثير اين علاقه نام فرزند اول خود را «نيما» گذاشت. اما بعد از مدتي، حتي با كوتاهي و بلندي مصراع‌هاي نيما نيز نتوانست موافق باشد و پس از شهريور 1320 به مخالفت با نيما پرداخت و رفتار نيما را در به هم ريختن تساوي مصراع‌ها انحرافي در شعر فارسي به شمار آورد و راه خود را جدا كرد. با اين‌همه، زبانِ دلنشين و ساده، و تصويرهاي تازه‌ي شعر توللي، او را در فهرست شاعرانِ نو قرار داده است.
يكي از آشكارترين ويژگي‌هاي شعر امروز ايران گوناگوني شيوه‌ها و تنوع روش‌هاست. شتاب شگفت‌انگيز پيشرفت در تكنولوژي ارتباطات و گسترش بي‌وقفه‌ي آن در سراسر جهان، ناپايداري شرايط اجتماعي و فرهنگي جوامعِ مختلف را در پي داشته است.
حسِ نوجويي، نوگرايي و تنوع‌طلبي نيز بر شتاب تحولات و دگرگوني شيوه‌ها افزوده و گونه‌هاي مختلفي از شعر را پديد آورده است.
فارس كه از سده‌هاي بسيار دور همواره با شعر و ادب زيسته و بدان نام برآورده است، امروزه نيز شاهد جريان‌هاي مختلف شعري است. از سنتي‌ترين گونه‌هاي شعر تا پيشروترين آن‌ها امروزه در شيراز پديد مي‌آيد.
چنان‌چه بخواهيم گونه‌هاي مختلف شعر امروز را در شيراز و در فارس شناسايي و بررسي كنيم، به مجالي بسيار گسترده نيازمنديم. ناگزير در اين مجال اندك تنها، حركت نوگرايي در غزل فارس را به كوتاهي بازنگري و گزارش مي‌كنيم.

2- دسته‌بندي غزل معاصر فارس
در يك دسته‌بندي كلي غزل‌هاي معاصر فارس را مي‌توان در سه گروه دسته‌بندي كرد: غزل‌هاي سنتي، غزل‌هاي نيمه‌سنتي و غزل‌هاي جديد. بي‌گمان بسياري از غزل‌هايي كه در هر كدام از اين دسته‌هاي سه‌گانه جاي مي‌گيرند، با هم تفاوت‌هاي آشكار دارند، اما براي پرهيز از تقسيم‌بندي‌هاي جزيي و براي بازخواني بهترِ كارنامه‌ي غزل فارس، اين دسته‌بندي از نگاه نگارنده، شايسته‌تر به نظر مي‌رسد.
* * *
2-1- غزل سنتي
بخشي از شعر معاصر فارس در همان حوزه‌هاي سنتي شعر فارسي و در ادامه‌ي شيوه‌ي دوره‌ي بازگشت پديد آمده است. اين‌گونه‌ي شعري از نظر مقدار و حجم شعر بيشتر از همه و از نظر تأثير و ماندگاري كمتر از ديگر انواع شعر است.
معاصر بودن جنبه‌هاي مختلف دارد: برخي از شاعران اندكي معاصرند، برخي تقريباً معاصرند و برخي بسيار معاصرند. بي‌گمان كساني كه در همه‌ي حوزه‌ها و عرصه‌ها آشنايي‌زدايي و نوآوري مي‌كنند، از ديگران معاصرترند.
برخي از شاعرانِ معاصر فارس با اشتياق به شعر گذشته‌ي فارسي و با پرهيز از ورود به جريان‌هاي تازه‌ي شعري، همان شيوه‌هاي گذشته را پيروي و در آن‌ها طبع‌آزمايي كرده‌اند. در بيشتر اين سروده‌ها هنوز فضاهايي چون كاروان، وادي، ابل، زنگِ درآ و مانند آن و تصويرهايي چون كمان ابرو، قد سرو، موي ميان و ... وجود دارد.
در جلد دوم كتاب «سيماي شاعران فارس در هزار سال» ـ تأليف استاد حسن امداد ـ 173 نفر از شاعران معاصر فارس معرفي شده‌اند كه بيش از دوسوم اين شاعران، همان شاعراني هستند كه در دسته‌ي شاعران سنتي جاي مي‌گيرند، كساني چون صورتگر، پيروي، ازخاك، كاشاني، نوراني‌وصال، سيدعلي مزارعي، علي‌اصغر عرب و ... و امروزي‌ترها، كساني همچون: هوشنگ فتي، صدرا ذوالرياستين، ناصر امامي، مباشر، جمالي و ... .
البته شكي نيست كه شعر شاعران پيش‌گفته كاملاً شبيه به هم نيست و برخي از آنان در بعضي از غزل‌هاي خود، در حدود واژگان و تركيب‌ها، صورت‌هاي خيالي و گاهي محتوا و مضمون، نوگرايي‌هايي كرده‌اند، اما هنگامي‌كه كارنامه‌ي غزل‌سرايي آن‌ها بررسي مي‌شود، ـ به ويژه در حوزه‌ي زبان ـ در اين دسته در كنار هم جاي مي‌گيرند.
آقاي امداد هنگام معرفي استاد شادروان، عبدالوهاب نوراني‌وصال مي‌نويسد: «مضامين اشعارش اغلب نو و ابداعي و قصايد و قطعات او از استحكام و جزالت برخوردار است ... وي در سرودن اشعار به سبك تازه از خود مهارت و استادي نشان داده است و اشعارش در اين سبك شامل افكار و انديشه‌هاي نو و مضامين و تركيبات تازه مي‌باشد.»
براي آن‌كه صحت داوري استاد امداد درباره‌ي غزل نو و ميزان نوگرايي نوراني‌وصال در غزل نشان داده شود! دو غزل از اشعاري را كه آقاي امداد براي نمونه در زير توضيحات خود آورده‌اند، بازخواني مي‌كنيم:
با عشق تبه‌گشته به ميخانه نشستيم
داغي به دل سوخته چون لاله نهاديم
آزرده و آتش‌زده در خرمن اميد
چون برگ خزان‌ديده ندانسته سرانجام
افسانه‌ي ما تا به كجا مي‌كشد آخر
چون شمع، به خاكستر پروانه نشستيم
افتاده ز پا بر سر پيمانه نشستيم
در گوشه‌ي غم با دل ديوانه نشستيم
هستي شده بر باد به ويرانه نشستيم
چون طفل، كنون گوش به افسانه نشستيم

سيماي شاعران فارس، ص 936
همان‌گونه كه ديده مي‌شود هيچ‌گونه تازگي ـ حتي در ضعيف‌ترين گونه‌هاي آن ـ در اين غزل ديده نمي‌شود. شاعر در اين غزل، نه در زبان، نه در خيال، نه در ساختار، نه در معنا و نه در هيچ عنصر ديگري نوگرايي نكرده است. واژه‌ها تركيبات و مضمون‌هايي چون «عشق تبه‌گشته» (به ويژه تركيبِ تبه‌گشته)، «شمع و خاكستر و پروانه»، «داغ و لاله و پيمانه»، «آتش زدن در خرمن اميد و در گوشه‌ي غم با دل ديوانه نشستن»، «همچون برگ خزان‌ديده بر باد رفتن و به ويرانه نشستن» و «طفل و افسانه» از كهن‌ترين و نخ‌نماشده‌ترين مضمون‌ها و تعبيرات هستند و هيچ بويي از زندگي معاصر در اين سروده به مشام نمي‌رسد. غزل زير نيز همانند غزلِ بالاست.
دل‌ربايي تا به پايش جان و دل ريزيم نيست
گرچه ما را غنچه‌ي مقصود هرگز وا نشد
نيست شمعي ورنه‌چون پروانه در سوداي او
پاي رفتن نيست ما را تا بپردازيم جاي
صحبت شيرين‌لبي گر نيست، سوز هجر كو
مرگْ بهتر، گر فروغي در سپهر دل نتافت
روز دم‌سردي فراز آيد چو شمع سوخته
گر نباشد نغمه‌ي مرغي چمن ماتم‌سراست
گرچه ما را نيست از ديدار مردم چاره‌اي
آتش از برق نگاهش در دل انگيزيم نيست
همتي تا چون نسيم از جاي برخيزيم نيست
هيچمان انديشه تا از شعله پرهيزيم نيست
دست شوقي تا به داماني درآويزيم نيست
درد فرهادي چه شدگرعيش پرويزيم نيست
چون نباشد گل، هراس از باد پاييزيم نيست
آه آتشناك واشكي تا به رخ ريزيم نيست
واي زين ماتم‌سرا، پايي كه بگريزيم نيست
رغبتي در دل كه با اينان درآميزيم نيست

سيماي شاعران فارس، ص 937
حتي شاعر نوسرايي، همچون پرويز خائفي، كه از شاعران نام‌دار فارس است، غزل را بيشتر در همان شيوه‌ي سنتي مي‌سرايد و در بيشتر غزل‌هاي او نوآوريِ قابل توجهي ديده نمي‌شود، خائفي در پيوند با غزل در دوره‌ي معاصر مي‌گويد:
«شعر امروز با غزل امروز جداست. يعني مي‌توان غزل نو گفت، ولي نمي‌توان در فرم غزل و در قالب، شعر نيمايي را دنبال كرد و شاعر زمانه‌ي خود بود. با وزن دوره‌اي و تهي كردن رگ و پي غزل هم از خون و مغز و عصاره‌ي وزن، هم نمي‌توان راهي به دهي برد و اگر افراد معدودي از خواص به جهاتي مهر تأييد بر آن زده‌اند، جامعه‌ي فارسي‌زبان، غزل بي‌وزن را يا با وزن آن‌چناني را ـ با پاي‌بندي اجباري به قوافي با رغبت نمي‌پذيرد. شاعر امروز و حتي شاعر تواناي غزل‌پرداز اگر مي‌خواهد نگرش و بينش شعر امروز را داشته باشد، بي‌شك بايد شعر نيمايي را بشناسد و انديشه‌اش را در وزن‌هاي شكسته ارائه دهد.»
از همين رو وقتي كتابِ «ياد و باد» يا «كي شعر تر انگيزد» از خائفي را ورق مي‌زنيم كمتر به غزل‌هايي همچون: «صبح»، «باور خاك»، «شعر تاريخ» و «شعر فردا» در همين مجموعه‌ها برمي‌خوريم، كه به مرز غزل‌هاي نيمه‌سنتي پا نهاده‌اند.
و اين خود موضوعي جالب توجه است كه بجز پرويز خائفي شاعرانِ نوسرايي همچون منصور اوجي، اورنگ خضرايي و ميمنت ميرصادقي، در غزل‌هاي خود، چندان به نوآوري علاقه ندارند و غزل‌هاي آن‌ها در مرز ميان غزل‌هاي سنتي و نيمه‌سنتي قرار مي‌گيرد.

2- 2- غزل نيمه‌سنتي (غزل نئوكلاسيك)
غزل برخي از شاعران فارس نوتر از غزل شاعرانِ پيش‌گفته است. اين شاعران تلاش كرده‌اند تا بجز نوگرايي‌هايي كه در حوزه‌ي خيال و مضمون دارند از ماندن در زبانِ كهنه‌ي شاعران گذشته پرهيز كنند و خود را از آن فضا بيرون بكشند.
اين دسته از شاعران نيز همسان و همانند نيستند نوگرايي و نوجويي برخي از آن‌ها بسيار بيشتر از برخي ديگر است. اما باز هم مطالعه‌ي پرونده‌ي كاملِ شعري اين شاعران، آن‌ها را در اين دسته گرد آورده و در كنار هم نشانده است. نگاه اين شاعران به شعرهاي آزاد معاصر نگاهي تلخ و منجمد نيست، بلكه در كارنامه‌ي شعري بيشتر اينان شعر آزاد هم وجود دارد.
از اين گروه مي‌توانيم كساني را چون: هاشم جاويد، اورنگ خضرايي، حسن اجتهادي، پرويز خائفي، غلامحسن اولاد، شاهپور پساوند، نصرالله مرداني، كاظم شيعتي، شهرام شمس‌پور، محمدحسين همافر، عزيز شباني، شاهرخ تندرو صالح، خسرو قاسميان، و از جوان‌ترها، رحمانيان، محسن رضوي، محمدامين فصحتي، غلام‌رضا كافي و ديگران نام ببريم.
در شعر اين گروه قالب غزل از قالب‌هاي ديگر گذشته برجسته‌تر شده است. تفاوت اين سروده‌ها با سروده‌هاي كاملاً سنتي، بيشتر در شيوه‌ي ساده‌ي بياني، نزديك شدن به زبانِ مردم، صور تازه‌ي خيال و جزيي‌نگري و فردگرايي است. اما شكل ذهني بسياري از اين غزل‌ها همانند غزل‌هاي سنتي است و پيوند طولي ابيات اين غزل‌ها همچنان ضعيف مانده است. و زندگي واقعي امروز كمتر در شعر نمود يافته است.
يكي از شاعران اين گروه غلامحسن اولاد است. براي آن‌كه ميزان علاقه‌ي ذهنيِ اين دسته از شاعران غزل‌سرا، به نوگرايي بهتر نشان داده شود، بخشي از نظر ايشان را ـ در پيوند با نوگرايي ـ باز مي‌خوانيم:
«مردم اگر از تعابير مكرر و هم‌منظر خسته شده‌اند، نه به خاطر اين است كه دشمني مادرزادي با اين مفاهيم دارند، كاربرد واژه‌هايي نظير كمان و كمند، چليپا، نرگس، هلال ماه و شمع و پروانه و ... از يك ديدگاه و درحالت‌هاي موازي و راكد و توصيف تسلسل ايده و برداشت از يك روي سكه به قصد انجام مانوري واحد و مشترك در شعر و نشناختن ديگر جنبه‌ها، خواص و حالات و اسرار اشيا، مفاهيم، پديده‌ها و عدم كاربرد تاكتيك‌هاي استاتيك و پرهيز از كيفيت ديگر اطوار و احوال و ابعاد ناشناخته‌ي آن‌ها و معاني پنهان و آشكار و در نتيجه بروز احساسات مشاع نسبت به يك انگيزه در زبان استعاره و بي‌خبري از مناسبات دروني اجزا و مباني اين مفاهيم، خواننده‌ي اين‌گونه شعرها را خسته كرده و مي‌كند.
مناظر، مقولات، مجردات و موضوعات را در يك راستا، با يك انديشه و در يك خط مشابهت هم‌موضع به كار گرفتن، ميراثي است كه طي روزگاران بر اذهان تنبل و دست و پا چلفتي كم‌بضاعت به لرد نشسته است، و آن قماش از شاعران كه در سرزمين غزل دست به عصا و با احتياط ره مي‌پويند جرأتِ نگرش و بازيافتن همه‌ي قابليت‌ها و ويژگي‌ها و ارزش‌هاي مخفي مفاهيم و جاذبه‌هاي آن‌ها را در ارتباط با تغييرات و دگرگوني‌هاي كمي و كيفي آيات و نشانه‌هاي طبيعت ندارند و ذهنشان با كنش و واكنش آزمون شده و پيش‌پرداخته خوگر شده است. ماه از نظر اينان در دو جبهه بيشتر نمي‌تواند نمود داشته باشد. يكي بدر تمام كه معادل صورت معشوق است و ديگر نماد گوشه‌اي از آن كه ابروي يار را تداعي مي‌كند، حالا اگر شاعري خطر كرد و گفت:
بچه‌ها نعره‌زنان سنگ به نافش بستند ماه از ابر چو گرديد، پديدارترين
بايد كفاره‌ي اين گناه را امر طبيعي تلقي كند، كمند وقتي خوب است كه موي معشوق باشد و رسالت كمان در آن است كه ابروي نازنيني را به رخ آدم بكشد. نرگس هم ميان اين همه گل، وظيفه دارد، بيماري و خماري چشم محبوبي را به ياد آورد، سينه يا انار است يا ليمو ... حال اگر منِ شاعر بگويم: دو كبك مشكل ما را به سينه‌ات گفتند:
دو كبك مشكل ما را به سينه‌ات گفتند بهوش باش كه آسان ز جامه‌ات نپرند
بايد آماده‌ي مقابله با عوارض جانبي آن باشم ... لابد پرش منِ شاعر از حد مقررات ذهني و معيار متعارف سليقه و پسند او خارج است. مگر نه اين كه شاعر كلاسيك عادت كرده است به تعبيرات، توصيفات، ايهامات و استعارات مألوف و مأنوس وفادار بماند. او حق كشف و شهود و ابداع و اشراق سواي آن‌چه پيشينيان را مطلوب و مقبول مي‌بوده، ندارد ... طرح اين پيش‌گفتار حاكي است كه من به آزمون اسلوب شيوه و فضايي تازه، در شكل و محتواي غزل رو آورده‌ام و اگر چه در آغاز اين راه پر پيچ و خم هستم، مي‌دانم كه «شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي.» طبيعي است در هر بدعتي خطر است و هر خطر تلفاتي در پي خواهد داشت. من بر لبه‌ي تيغ ايستاده‌ام و دنيا را تماشا مي‌كنم. مفاهيم و معاني در نگاه من محسوس، زنده و ملموسند. عناصر و عوامل خارجي، اشيا، انگيزه‌ها، پديده‌ها و احلام در جهان‌بيني من با خواص و حالات و امكانات و رستگاري‌هايي غير از آن‌چه در ماهيتشان است پديدار و متشكل مي‌شوند.»
اين عبارت‌ها از پيش‌گفتار كتاب «بهار و تكه‌ي مهتاب» ـ كه مجموعه‌اي غزل است ـ برگرفته شده است. از خواندن اين پيش‌گفتار، به ويژه در سنجش با سروده‌هاي همين كتاب، دست كم، چند نتيجه به دست مي‌آيد:
1- شاعر دغدغه‌ي نوگرايي دارد و نوگرايي‌هاي او، در اين مجموعه، به چند شيوه پديد مي‌آيد:
الف: در حوزه‌ي مضمون‌سازي و صور خيال، همچون دو نمونه‌اي كه در گفتار خود ايشان مثال آورده شد؛ يا مواردي همچون:
خورشيد علف مي‌چرد از چشم غزالان گرد از بدن خسته‌اش اما بتكانيد
بهار و تكه‌ي مهتاب، ص 180
و
با تو با تو بي‌تو سرشار از تو در درياي دل قدر يك نخ آه تا سوزن بيندازيم نيست
همان، ص 183
كه يادآور نازك‌خيالي‌هاي سبك هندي است.
ب: در استفاده از واژه‌هايي كه در شعر گذشته به كار نرفته‌اند؛ همچون:
تنجه:
ـ ستاره خاك تن خويش را به باغ تكاند كه لاله تنجه زد و غنچه كرد شاخه‌ي خواب
همان، ص 77
توان:
ـ بهار و تكه‌ي مهتاب تا به ديسِ من است گرسنگي به توانِ هزار در سخن است
همان، ص 160
شليك:
ـ صداي من ز لب باد مي‌شود شليك به چشم شب شكنم ردپاي خوابي هست
همان، ص 158
ملكي:
ـ پاشنه‌ي ملكي خود را كشيد باد ز دريا خبر آورده است
همان، ص 171
پس‌انداز:
ـ دل‌شكسته به دست كسي نخواهم داد كه در حيات من اين آخرين پس‌انداز است
همان، ص 169
ج: در استفاده از تعبيرات عاميانه؛ چون:
برحسب تصادف:
ـ برحسب تصادف نه كه آتش به دل افتاد بر ما همه‌ي عمر همين شيوه ستم رفت
همان، ص 193
علاف مانده است:
ـ صدها سبد بهار سرِ دست هر چنار علاف مانده است نفس تا نمي‌زنيم
همان، ص 198
كش رفتن ـ جا زدن:
ـ كش رفته‌ايم از لب هر غنچه خنده‌اي كز قاه قاهِ خنده‌ي گل جا نمي‌زنيم
همان، ص 199
خرج كسي رفتن:
ـ آن روز كه خون از مژه چون اشك قلم رفت آن‌قدر زدم داد ـ مگر خرج دلم رفت؟
همان، ص 192
چپك زدن:
ـ چپك‌زنان غزلم را كدام دختر خواند به خونم اين همه چون تشنه شيخ و شابي هست
همان، ص 158
2- نوگرايي‌هاي شاعر در همين حدود باقي مانده است. براي نمونه دو غزل از غزل‌هاي همين كتاب را كه از جديدترين شعرهاي شاعر بوده و بر مبناي فهرست كتاب (ص 8-6) در سال 1368 سروده شده است؛ مي‌خوانيم:

الف: غزل «در عالم نداري»
تا عطر تنت دست نسيم است بهار است
پرواز به بال غزل اين اوج رهايي‌ست
گل تنجه زد و باغ دگر بار جوان شد
معشوق من از كوچه‌ي مهتاب گذر كرد
باغ تنت اي شاخه‌ي شمشاد مريزاد
سرمشق به نرگس ندهد چشم تو هر چند
آوازه‌ي عشق تو به ناهيد رسيده است
چون‌خنجر خون‌ريز هلاكوست دو بازوت
بر دوش توچون گله‌ي ابري يله داده است
تا آينه افتاد به دستت شدم از دست
خورشيد كجا سر بزند چون تو درآيي
بنشين و بزن‌جامي و بوسي دو سه‌ام بخش
بر اسب غزل طبع من امروز سوار است
قلب دل ما سوختگان پاك عيار است
شمشاد من آنك نه سزاوار حصار است
گر پاك فضا اين همه از گرد و غبار است
در موسم‌گل،سبزچو درگشت وگذار است
مي‌دانم و مي‌داند و داني كه خمار است
خورشيد در اين معركه امروزچه كار است
برگردن من باد كه كار همه زار است
گيسوت كه لغزنده‌تر از سينه‌ي مار است
كابينه كجا قابل اين طرفه نگار است
يك عالمه مهتاب در اين خانه به دار است
امروز كه روز غزل و بوس و كنار است

همان، ص 151
ب: غزل «اي عشق، آي عشق»
از هر درخت برگي و از هر غزل نمي
وقتي تو با مني سخن از خاك و باد نيست
دستت به گردن من و دستم به دامنت
درياي ابر، بقچه‌ي نانت، غمت بر آب
عشق تو را به سينه‌ي من جار مي‌زنند
وقتي كه قدغن است صدا، اي گريز پا
با شيهه‌اي كه مي‌كشد اين ماديان باد
مهتاب، جاي پاي تو شب، دست مي‌كشد
دادم اگر جواني، آوردمت به دست
بگذار تا بهار كند باغ شبنمي
من آتش زلالم و تو آب زمزمي
در باغ سبز بر خنكاي سپر غمي
زلفت به دوش طاقه‌ي بارانِ نم نمي
در گوش من صداي تو سبز است هر دمي
بنشين كنار دستم و بنشان غمم كمي
گل مي‌كند به خانه‌ي ما دشتِ خرمي
در سينه‌ات نمانده از آن روزها غمي
اي عشق آي عشق به پيري رسي همي

همان، ص 188
همان‌گونه كه ديده مي‌شود مضمون كلي اين غزل‌ها، ميزان پيوند عمودي بيت‌ها و نيز وجود واژه‌هايي چون «آنك»، «طرفه نگار»، «همي» و ... شعرِ گذشته‌ي فارسي را يادآوري مي‌كنند.
3- نتيجه‌ي مهم اين كه، حتي در سال 1369 (زمان انتشار كتاب) ـ كه شعر فارسي شاهد همه‌گونه سنت‌شكني و نوآوري است و نزديك به هفت دهه از ظهور انقلابي نيما گذشته است ـ ، بسياري از شاعران سنت‌گرا يا خوانندگانِ عادت‌زده، به شهادتِ پيش‌گفتار اين مجموعه (بهار و تكه‌ي مهتاب) تحمل اين سروده‌ها را نداشته‌اند و همين ميزان از نوگرايي‌هاي شاعر را هم بر نمي‌تابيده‌اند.
و شاعر به دليل سرودن اين اشعار ـ همچون گناه‌كاري مجرم ـ بايد «كفاره‌ي اين گناه را امري طبيعي تلقي كند ... و آماده‌ي مقابله با عوارض جانبي آن باشد.» (همان، ص 11)
* * *
يكي از شيوه‌هاي نوگرايي، تركيب‌سازي است. پس از انقلاب اسلامي برخي از شاعران غزل‌سرا، بيشتر تلاشِ خود را براي نوگرايي، بر تركيب‌سازي متمركز كردند و با آميزش تازه‌ي برخي از واژه‌ها يا اضافه كردن واژه‌هاي تازه به همديگر، تركيب‌هاي تازه‌اي را در زبان شعر پديد آوردند؛ نصرالله مرداني يكي از برجسته‌ترين شاعران تركيب‌ساز است. در كتاب «خون‌نامه‌ي خاك» بسياري از اين تركيب‌ها را مي‌توان بازيافت. براي نمونه ـ بدون اين كه از ميان سروده‌هاي مرداني نمونه‌اي ويژه را برگزينيم ـ تركيب‌هاي چند سطر اول نخستين سروده‌ي كتاب «خون‌نامه‌ي خاك» را باز مي‌نگريم:
نام نوراني تو در افق ياد شكفت
آب و آتش به هم آميخت در آغاز حيات
سينه‌ي‌سرد زمين صاعقه‌ي عشق شكافت
باده‌ي سبز دعا در خم جوشنده‌ي دل
ريخت هر قطره‌ي خون تا ز گلوگاه فلق
بر لب كوه جنون خنده‌ي شيرين بهار
روح خورشيد در آيينه‌ي ميعاد شكفت
غنچه‌ي بسته‌ي دل در دم ميلاد شكفت
بر لب‌خشك زمان چشمه‌ي فرياد شكفت
تا در انديشه‌ي ما شور تو افتاد شكفت
آفتابي شد و در ظلمت بي‌داد شكفت
نقش زخمي‌ست كه‌ازتيشه‌ي‌فرهاد شكفت

خون‌نامه‌ي خاك، ص 1
2-3- غزل جديد (غزل متفاوت)
همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد شاعراني كه خواسته‌اند در غزل نوآوري كنند، هرگز همانند هم نيستند، برخي از آن‌ها، تنها در حد بيان مضامين و مفاهيم جديد نوگرايي كرده‌اند، و در حوزه‌هاي ديگر كاملاً سنتي مانده‌اند، برخي از آن‌ها به تصويرسازي‌هاي تازه روي آورده‌اند و در حد آفرينش صورت‌هاي تازه‌ي خيال از شعر گذشته فاصله گرفته‌اند. برخي ديگر با فاصله گرفتن از مفهوم‌هاي كلي و روي آوردن به عينيت‌هاي جهان پيرامون خود، كوشيده‌اند تا سروده‌هايشان چونان آينه‌اي روشن، تصويرهاي زندگي امروز را بازتاب دهد. بيشتر اين سروده‌ها بدون رخ‌داد حادثه‌اي در زبان پديد آمده‌اند، اما برخي ديگر از سروده‌هاي معاصر تنها همانندي كه با شعر گذشته دارند، در وزن عروضي آن‌هاست و بجز عنصر وزن، هيچ همساني با شعر سنتي ندارند.
بخشي ديگر از شعر امروز فارس به ويژه در يكي از دو دهه‌ي اخير با زباني و فضايي كاملاً تازه، اما در همان قالب سنتي پديد آمده است. براي روشن‌تر شدن موضوع چند غزل از سه دسته‌ي ياد شده (سنتي، نيمه‌سنتي و نو) را بازنگري مي‌كنيم:

الف: سنتي
دي در فراق روي تو بر من چنان گذشت كآهم چو دود از سر هفت آسمان‌گذشت
بر لوح‌گونه نقطه‌ي اشـك آن‌قـدر چكيـد كاعدادش از شمـاره‌ ي استارگان گذشت
گفتـم مگـر بـه صبـر شبـي را سحر كنم خود صبر نيز زين همه آه و فغان گذشت
چون لاله داغدارم و چـون غنچه تنگـدل گويي سموم مرگ بـه گلزار جان گذشت
جانم به لب برآمـد و عمرم به سر رسيـد هر دم كه بـر من آن بت نامهربان گذشت
گـوينـد بـگـذر از سـر ايـن يـار بي‌وفـا از جان خويشتن به چه سان مي‌توان گذشت
حسن كاشاني، سيماي شاعران فارس، ص 872
در اين غزل چيز تازه‌اي ديده نمي‌شود؛ نه در حوزه‌ي زبان (واژگان، تركيب‌ها، نحو و ...) نه در حوزه‌ي خيال و نه در حوزه‌ي معنا. اين شعر مانند غزل‌هايي كه از نوراني‌وصال، پيش از اين آورده شد به گونه‌اي است كه مي‌توان تصور كرد در سده‌ي هفتم يا هشتم يا نهم يا موقع ديگري سروده شده باشد. در زبان امروز، واژه‌هايي چون «دي»، «استارگان»، «سَموم» و «بُت نامهربان» و ... كاربرد ندارند. و حضور اين واژه‌ها در اين غزل بر كهنگي فضاي آن افزوده است. مضمون‌هايي تكراري، همچون: «گذشتن آه، همچون دود از سر هفت آسمان»، «مقايسه‌ي قطره‌هاي اشك با ستاره‌هاي آسمان»، «داغدار بودن همچون لاله و تنگ‌دل بودن همچون غنچه»، «گذشتن سموم مرگ بر گلزار جان»، «تشبيه يار بي‌وفا به جان خويشتن» از كهنه‌ترين و تكراري‌ترين مضمون‌هاي شعر گذشته هستند.

ب: نيمه‌سنتي
اگـرچه دسـت تو طرح سـراب مـي‌ريزد بـه كوچـه از قدمت التهـاب مي‌ريزد
به هر نگاه تو سرمست مي‌شوم اي خوب مگر زبركه‌ي چشمـت شراب مي‌ريزد
بخـوان كـه هـر سخني از كناره‌هاي لبت به گوش جان ودلم شعر ناب مي‌ريزد
مگـر به چشمه‌ي خورشيد رفته‌اي امروز كـه از محيـط تـنـت آفتـاب مي‌ريزد
سكوت چشم تو در زيـر هالـه‌ي پلكت به باغ خاطره‌ها عـطـر خواب مي‌ريزد
بيـا كـه هـر نگهت قطره قطره در شامم سـتـاره مـي‌زنـد و مـاهتـاب مي‌ريزد
از آبـشـار بـلنـد و سـيـاه گـيـسـويـت به گاه شانـه كشيـدن گـلاب مي‌ريزد
بيا كه بي‌تو فضاي غميـن و ابـري شهـر به جان خستـه‌ي مـن التهاب مي‌ريزد
شهرام شمس‌پور، تا پشت چينه‌ها، ص 6
در اين غزل نيز مضمون، همان مضمون عاشقانه‌ي گذشته است و زندگي امروز جاري نيست، ولي موضوع عشق فردي‌تر و جزيي‌تر شده و واژه‌ها و تصويرها به كهنگي غزل قبلي نيستند و زبانِ شعر امروزي‌تر شده است. در اين شعر واژه‌هاي كهنه‌اي چون: دي، استارگان، سموم و ... كه در شعر پيشين بود، ديده نمي‌شود، اما تركيب‌هايي چون «چشمه‌ي خورشيد»، مضمون‌هايي چون «مست شدن از نگاه» و واژه‌هايي چون «نگه» (به جاي نگاه) شعر گذشته را يادآوري مي‌كنند.

نيمه‌سنتي
مسافران عطش از سراب برگشتند
چو لهجه‌اي ز صراحت، شكفته‌تر از تيغ
سوار ابر سكوت از ستيغ قله‌ي عشق
دريغ بود كه با شعله‌هاي سركش شوق
چه تلخ بود كه با چشم‌هاي بيداران
چه آفتي به دل كوه و دشت پنهان بود
پياده از سفر اضطراب برگشتند
بر اسبِ ياغي شب بي‌نقاب برگشتند
چو سايه از گذر آفتاب برگشتند
به خشكسال زمين از سحاب برگشتند
به سوي تيرگي وهم و خواب برگشتند
كه بي‌بهار ز پاييزِ آب برگشتند

حسن اجتهادي، سيماي شاعران فارس، ص 1192
در اين غزل نيز واژه‌هايي كه تنها مربوط به زبانِ گذشته باشند يا صورت‌هاي خيالي كهنه وجود ندارد و به جاي آن تركيب‌هايي چون «مسافر عطش»، «سفر اضطراب»، «لهجه‌ي صراحت»، «شكفته‌تر از تيغ»، «ابر سكوت» و ... فضاي غزل را نو كرده‌اند. اما هنوز برخي از ويژگي‌هايي كه در غزل جديد پديد آمده و در ادامه‌ي اين نوشتار خواهيم ديد، به اين غزل راه نيافته است.
غزل كوتاه زير نيز در همين دسته‌ي غزل‌هاي نيمه‌سنتي جاي مي‌گيرد. نو بودن اين غزل بيش از هر چيز وام‌دار رديفِ تازه است: «در ازدحام سنگ»
آيينه‌ي شكسته‌ام در ازدحام سنگ
باور نمي‌كني اگر بنگر به زخم‌ها
با اين همه شكستگي، نشكسته‌ام هنوز
آن‌گونه مي‌كشد مرا شوق وصال تو
روزي اگر رها شوم از دست زندگي
در راه تو نشسته‌ام در ازدحام سنگ
بر بال‌هاي خسته‌ام در ازدحام سنگ
عهدي كه با تو بسته‌ام در ازدحام سنگ
كز خويشتن گسسته‌ام در ازدحام سنگ
از چنگ مرگ رسته‌ام در ازدحام سنگ

خسرو قاسميان، از جنس خورشيد، ص 40
ج: غزل نو
من مرده‌‌ام نشـان كـه زمـان ايستاده اسـت و قلب مـن كـه از ضربان ايستـاده است
مـانيـتـور كـنــار جـسـد را نـگـاه كــن يـك خط سبـز از نـوسـان ايستاده است
چـون لختـه‌اي حقيـر نشـان غمي بـزرگ در پيـچ‌وتـاب يك شريان ايستـاده است
من روي‌تخت‌نيست.من‌اينجاست‌زيرسقف چيـزي شبيـه روح و روان ايستاده است
شـايـد هـنـوز مـن بـشـود زندگـي كنـم روحـم هـنـوز دل نگـران ايستاده است
اورژانس كو؟ اتاق عمل كو؟ پزشك كو؟ لعنت به بخت من كه زبان ايستاده است
اصــلاً نـيــامـدنــد بـبـيـنـنـد مــرده‌‌ام شـوك الكتريكـيشـان ايـسـتـاده اسـت
فريـاد مـي‌زنـم و بـه جـايـي نمـي‌رسـد فـريـادهـام تـوي دهـان ايـستـاده است
اشـك كـسـي بـه خاطـر مـن درنيـامـده جز اين سِرُم كه چكه كنان ايستاده است
اي واي ديـر شد، بدنم سرد روي تخـت تـا سردخانه يك دو خزان ايستاده است
آقـاي روح! رسـمـي شـده دادگـاهـتـان حـالا نـكيـر و مـنكـرتـان ايستاده است
آقـاي روح! وقـت خـداحافـظـي رسيـد دست جسد به حـال تكان ايستاده است
مـرگـم بـه رنـگ دفتـر شعرم غريب بود راوي قلـم بـه دستِ رمان ايستاده است:
يك روز زاده شد و حدودي غزل سـرود يادش هميـشـه در دلمـان ايستاده است
يك اتفـاق سـاده و معمولـي اسـت ايـن يك قلب خستـه از ضربان ايستاده است
حميد روزيطلب
در اين غزل ممنوعيتي براي ورود واژه‌هاي غيرشاعرانه وجود نداشته است، شكل ذهني غزل و ارتباط عمودي ـ به ويژه به خاطر روايي بودن آن ـ حفظ شده است. زندگي امروز با اجزاي آن در شعر جريان يافته و هيچ‌كدام از تصويرهاي آن از تصويرهاي مربوط به زندگي‌هاي قديمي نيست.
اما در اين غزل هم هنوز برخي از ويژگي‌ها و شگردهاي نو راه نيافته است؛ از آن‌جمله اين كه شكل نوشتاري غزل همانند گذشته با مصراع‌هاي هم‌اندازه است. لحنِ شعر ثابت مانده و صداهاي گوناگون در آن شنيده نمي‌شود.
برخي ديگر از شاعران امروز كوشيده‌اند تا در سروده‌هاي خود از همه‌ي گونه‌هاي نوآوري بهره بجويند.
شايسته‌ي يادآوري است كه شناسايي و معرفي گونه‌هاي مختلف نوآوري در غزل معاصر، هرگز به معني تأييد همه‌ي آن‌ها نيست. زيرا چنان‌چه در جايگاه ارزش‌گذاري قرار گيريم، متوجه مي‌شويم كه رفتار نوگرايانه‌ي بسياري از شاعران جوان، بي‌ريشه و خام‌انديشانه و در نتيجه بيهوده و خطرناك است. به راستي براي شاعرِ معاصر بودن (به معناي راستين خود) چاره‌اي جز شناخت شايسته و درك مناسب از دو عنصر مهم وجود ندارد: يكي زبان فارسي و ديگري زمان معاصر.
همان‌گونه كه پيش از اين گفته شد. ميزان نوگرايي در سروده‌هاي مختلف متفاوت است. برخي از سروده‌ها تنها در صور خيال نوگرايي مي‌كنند، برخي در زبان، برخي در نگاه نو، برخي در ساختار و فرم و برخي ديگر در همه‌ي حوزه‌ها نوآوري مي‌كنند.
در بعضي از غزل‌هاي نو بسياري از عناصر شعر آزاد معاصر حضور دارد؛ از جمله: شكستن هنجارهاي زباني، شيوه‌ي بيان روايي، تركيب و تأليف لحن‌هاي مختلف، بيان نمايشنامه‌اي، شكستن شكل مرسوم مصراع‌ها و گسسته‌نويسي آن‌ها، حضور پديده‌هاي زندگي امروز، ساختار منسجم در روابط طولي شعر و موارد ديگر.
براهني ـ بي‌توجه به اين‌گونه از سروده‌ها ـ در تفاوت زبان اشعاري كه امروزه در قالب‌هاي سنتي سروده مي‌شود، در جايي گفته است:
«بزرگ‌ترين فرقي كه شاعران به اصطلاح «كلاسيك» امروز ايران، با شاعران طرفدار نيما يوشيج دارند، اين است كه آن‌ها اغلب ذهني ادبي دارند يا زبان و بيان و شكل كارشان به كلي از ادبيات سرچشمه مي‌گيرد و اينان ـ يعني شاعراني كه به حق لقب «معاصر» مي‌توانند گرفت ـ با زباني سر و كار دارند كه با زندگي معاصر، هم‌عصر و هم‌وزن است، منظور از زبان معاصر، زباني است كه هم‌اكنون ايرانيِ امروز بدان تكلم مي‌كند، زباني كه ظرفيت شاعرانه‌ي لبالب دارد و مي‌تواند در دست شاعري باقدرت،كمال يابد و تلطيف‌گردد و به‌صورت طلاي ناب شعر درآيد.»
اگر اين‌چنين باشد كه براهني گفته است، برخي از سروده‌هاي سيمين بهبهاني از بسياري از سروده‌هاي آزاد شاعران نامدار، زباني ساده‌تر و امروزي‌تر دارد؛ براي مثال: بسياري از شعرهاي شاملو زباني كهن‌گرا و ادبي دارد و بسياري از سروده‌هاي بهبهاني زباني امروزي و اين‌جايي:
- نوشيدني، گرم يا سرد؟
- يك قهوه‌ي تُرك اگر هست.
- البته! در خانه،
صد شكر!
شك نيست،‌ اين مختصر هست
آوردم و نوش كردي
گفتي: ـ به فنجان نظر كن
در اين تصاوير آيا
جز عشق نقشي دگر هست؟

با خنده گفتم كه: - هان، عشق؟
سيمرغ شد،
كيميا شد!
از اين سه گم گشته
ديگر
جز نام حرفي مگر هست؟ ...
بهبهاني، سيمين، يكي مثلاً اين‌كه، ص 131
در فارس امروز شاعراني مثل محمدحسين بهراميان، علي نسيمي، هاشم كروني، علي بهمني، رضاعلي اكبري، پورشيخ‌علي، مجتبي صادقي، طاهره خنيا و ديگراني مانند اين‌ها غزل را متفاوت مي‌سرايند. اگرچه همه‌ي اين‌ها و همه‌ي سروده‌هايشان مانند هم نيست:
من/ شيشه‌هاي الكل و/ زن آخرين سلام
بي‌حرف، بي‌مقدمه، بي‌واژه، بي‌كلام
ـ آقا شما چقدر ...
سكوتي سياه و بعد
كلمات گم شدند در آن شور و ازدحام
ـ خانم شما شبيه مني يا شبيه (تو)
يا شكل من در آينه‌ي روبه‌رو، كدام؟!

خانم سي و دو حرف ف
ر
و
ريخت از لبت
شد رودِ كنگ و رفت فراسوي هر كلام
ـ خانم شما چقدر
سكوت سياه من
گم گشت در تباهي آن روز ناتمام

من/ شيشه‌هاي الكل و/ زن/ چند نقطه‌چين
هاشم كروني، كلوزآپ از باب اول كتاب مقدس، ص 35 و 36
اين‌گونه از غزل با نام‌هاي گوناگوني خوانده شده است: غزل فرم، غزل متفاوت، غزل پست‌مدرن، غزل زباني و ... .
اما مي‌توان ويژگي‌هاي مشترك بيشتر اين غزل‌ها را اين‌گونه برشمرد:
ـ وقوع‌گرايي، توجه به مسائل جديد زمانه و پرداختن به روابط تازه‌ي اجتماعي.
ـ ورود واژه‌هاي تازه به شعر (بومي، محاوره‌اي، خارجي و ...).
ـ روي آوردن به شعر گفتاري و فاصله گرفتن از صورت‌هاي تكراري خيال شعر گذشته.
ـ برجسته شدن عنصر روايت و داستان‌پردازي در غزل.
ـ هنجارشكني‌هاي پي در پي و آشنايي‌زدايي‌هاي زباني.
ـ بيان نمايشنامه‌اي با تأكيد بر گفت و گو و تغيير لحن و گفتار در غزل.
ـ به هم ريختن صورت منظم نوشتاري براي ديداري كردنِ مقصود.
ـ توجه به پيوند طولي بيت‌هاي غزل.
ـ تأثيرپذيري از تصرفات زبانيِ شعر آزاد.
ـ محدود شدن وزن غزل‌ها.
اين بخش از شعر، امروزه متأسفانه دچارِ مشكلاتي شده است؛ يكي از آن‌ها همسان‌سرايي و تقليدِ مشمئزكننده‌اي كه در بسياري از اين غزل‌هاست؛ تصويرهاي تكراري «زن»، «بانو» يا «دختر» كه روي صندلي نشسته يا كنار كيوسك تلفن ايستاده يا در ايستگاه قطار و قرار و مدار و شماره تلفن و ... و خوردن قرص و خودكشي و ... .
شعر گذشته‌ي ايران شعري فاخر، فخيم و معمولاً عفيف بود. برخي از شاعرانِ جوان امروز متأسفانه به بهانه‌ي نوجويي و نوگرايي به مبارزه با آن نگرشِ عفيف گذشته پرداخته‌اند و به گونه‌اي زشت و مبتذل مسايل ركيك جنسي و شهواني را عريان باز مي‌گويند، تا متفاوت گفته باشند. و در اين مسير برخي از دخترها از پسرها پيشي گرفته‌اند و بعضي اوقات، جسورانه و بي‌پروا، اجزاي اندامشان را در ويترين شعرشان به نمايش مي‌گذارند.


سخن آخر آن‌كه:
شعر معاصر فارس، در حوزه‌ي غزل، از سنتي‌ترين گونه‌ها تا جديدترين آن‌ها را تجربه كرده است. حركت نوگرايي در غزل معاصر فارس، همراه با جريان‌هاي نوانديشي در كشور، آرام آرام پديد آمده و نسل به نسل نوتر شده است.
برخي از غزل‌هايي كه امروزه در فارس سروده مي‌شوند، از همه‌ي شگردهاي نوآوري بهره برده‌اند و از وزن آن‌ها كه بگذريم، هيچ تفاوتي با پيشروترين شعرهاي آزاد ندارند.

يادداشت‌ها:
1 امداد، حسن، سيماي شاعران فارس، ج 2، ص 932.
2 خائفي، پرويز، كي شعر تر انگيزد، ص 6.
3 اولاد، غلامحسن، (م. انديش)، بهار و تكه‌ي مهتاب، صص 13-10.
4 مرداني، نصرالله، خون‌نامه‌ي خاك، انتشارات كيهان، 1364.
5 دست‌نويس اين غزل را از خودِ شاعر گرفته‌ام.
6 براهني، رضا، طلا در مس، ج 2، ص 1224.



فهرست منابع
1- امداد، حسن، سيماي شاعران فارس، انتشارات «ما»، 1377.
2- اولاد، غلامحسن، م. انديش، بهار و تكه‌ي مهتاب، انتشارات شيراز، 1369.
3- براهني، طلا در مس، ناشر: مؤلف، 1371.
4- بهبهاني، سيمين، يكي مثلاً اين‌كه، نشر مركز، 1379.
5- خائفي، پرويز، كي شعر تر انگيزد، انتشارات نويد، 1370.
6- شمس‌پور، شهرام، تا پشت چينه‌ها، اداره‌ي فرهنگ و هنر فارس، 1350.
7- قاسميان، خسرو، از جنس خورشيد، انتشارات زر، 1379.
8- كروني، هاشم، كلوزآپ از باب اول كتاب مقدس، شروع، 1383.
9- مرداني، نصرالله، خون‌نامه‌ي خاك، انتشارات كيهان، 1364.