بخش سوم
4. اپيزود سوم
اين نمايشنامه خوانشي ديگر از داستان ضحاک است که در آن تقابل آگاهی زن و جهل مرد به تصوير کشيده شده است.
1_4. خلاصه ی اپيزود
روشنک ، قهرمان اين نمايشنامه، زنی باسواد و درس خوانده است که در برابر جهل و بی سوادی شوهرش ميرخان می ايستد. ميرخان درگذشته مجری بستن مکتب خانه ی مادر روشنک_زنی باسواد و معلم_ بوده است. مادر روشنک خود را در اعتراض به بستن مکتب خانه به آتش کشيده است. سال ها بعد روشنک با ميرخان ازدواج می کند. زيرا معتقداست بايد مردی را تغيير داد که سرمشق ديگران است. او در محيطی که سواد برای زن ننگ است و عقلای جامعه خواندن هزار و يک شب را باعث مرگ زنان می دانند، آن کتاب را دور از چشم ميرخان می خواند و سپس به شوهرش وانمود می کند که به علت اين کار در حال احتضار است و به زودی خواهد مرد. در جريان پرسش و پاسخ های روشنک و ميرخان، استدلال های منطقی و عقل پسند او، پوچی انديشه های ميرخان را آشکار می سازد؛ سرانجام روشنک به زندگی معلمی خود بازمي گردد درحالی که اولين شاگردش، همان ميرخان علم گريز است.
2_4. معرفی شخصيت زن و نظام مردسالار در اپيزود سوم
در اين اثر، تکيه بر آگاهی زن در نظام مردسالار جاهل و علم ستيز است. مرد در اين نظام نماد جاهليت و محصوربودن در باورهای کوته نگرانه ی خويش توصيف شده است. ضحاک اين داستان ميرخان است و ويژگی برجسته ی وی جهالت او است. ميرخان با وجود سرشناس بودن، ثروت، اسم و آوازه و هيبت مردانه و پر جبروت، سخت جاهل است. او حتی نمی تواند اسم خود را بنويسد و حساب و کتاب های شخصی اش را نگه دارد. ميرخان حتی آن صراحت را ندارد که انديشه های خود را بيان کند و پيوسته از زبان «عقلا» سخن می گويد: «هرچه گفته باشم نقل از عقلاست».(همان،98) به گفته ی روشنک او عقلا را مانند نقابی بر چهره بسته تا بار خود بودن را سبک کند.(همان،100) يا شايد او را به راستی انديشه ای نيست زيرا در نظامی پرورش يافته که خواندن و نوشتن برای خان زادگان ننگ به شمار می آيد و به گفته ی خودش، حتی نفهميده از شش زن پدرش کدام مادر اوست. نه صحبتی ازهنر است و نه زحمت علم؛ تنها حرف قشون و بازار و و مراسم شکار و قصه گويی است که_ تنها برای مردان_ هزار و يک شب می خواند.(همان،102) شعار ميرخان اين است: «ما را چه نيازی به علم است که راه آيين پيش پای ماست».(همان،99) از ديد ميرخان زنی مانند روشنک را که طالب علم و هنر است، «بنا به گفته ی عقلا بايد زد يا به سرداب در زندان افکند يا برای هميشه ترک کرد».(همان،101) او فرزندانی از جنس خود می خواهد؛ کودکانی بی انديشه، زنده به آن چه که پدرشان زنده به آن است، زنده به جهل و بی انديشه. (همان،99) سرانجام چکيده ی اعتقاد نظام مردسالار را درباره ی آگاهی زن، اين گونه بيان مي کند: «نخوانده که اين باشند وای به وقتی که کتاب بخوانند».(همان،10) و يا: «زنان نبايد کتاب بخوانند. اين سخن عقلای ماست.»(همان،98)؛ به ويژه کتابی مانند هزار و يک شب را: «اين حرف عقلای ماست که گفته اند کتابی است بد شگون و مرگِ پيش هنگام زنی راست که اين کتاب بخواند.»(همان،98) و سپس باز از زبان عقلا نقل می کند: «عقلا فرموده اند اين کتاب چشم و گوش زنان را باز می کند».اما در پاسخ رخسان خواهر روشنک که می پرسد:« خيال نمی کنی زنی که چشم وگوشش بسته است زودتر گول مردی را می خورد که چشم و گوشش باز است؟»(همان،103) در می ماند. در باور او هدف مردان از خواندن اين کتاب پی بردن به مکر زنان است؛ مکری که نظام مردسالار همواره از آن بيم دارد، در اصل خرد زن است؛ به گفته ی روشنک «خرد تا به زن برسد نامش مکر می شود و مکر تا به مردان برسد نام عقل مي گيرد».(همان،105) گويا داستان مرگ زن پس از خواندن کتاب هزار و يک شب نيز «آرزوی عقلاست برای زن دانا».(همان،104) سواد زن در خانه ی مردانی همچون ميرخان، محدود به نگه داشتن حساب و کتاب همسرانشان است که حتی نمی توانند نام خود را نيز بنويسند.
3_4. زن؛ نماد الهه ی مادر آناهيتا
زمان اين نمايشنامه در دوره معاصر_قاجاريه_ می گذرد، اما زيربنای انديشه ی بيضايی در پردازش شخصيت روشنک، همان الهه ی مادر، آناهيتا است.(ر.ک:مستوفی،2:1382) پديده ی يادشده در اين اثر از پيچيدگی بيشتری برخورداراست. روشنک که حامل اين نماد است زنی خردمند است و خرد را پاس می دارد؛ رخسان خواهرش که او را در اجرای نقشه اش ياری می دهد، در مويه ی ساختگی بر مرگ او اين گونه می نالد: «آه خواهرم که دنيا با مرگ تو زيبايی خود را ازدست می دهد؛ آب روانی و درخت سرسبزی خود را!»(همان،90) روشنک در انديشه ی يافتن همسری مناسب برای رخسان است.(همان،94_93) او سرشار از حس مادری است و به خاطر علاقه ی بيش از اندازه به فرزندانی که خواهد داشت، راهی سخت برگزيده است. او نيز مانند شهرناز که هزار ويک جوان ايران زمين را از زير تيغ جلادان ضحاک رهاند يا مانند شهرزاد قصه گو که با به خطر انداختن زندگی خود هزار و يک دختر را از مرگ نجات داد، می خواهد دخترکان معصوم را از جهل برهاند و به آن ها زندگی دوباره بدهد. همه ی موارد ياد شده خويشکاری های آناهيتا را در ذهن تداعی می کند.
* * * *
درنگی دقيق در اين سه اپيزود، وضعيت زن را در جامعه ی مردسالار به روشنی بازمی تاباند. از جمله مسايلی که در اين مورد، در اثر ياد شده ديده می شود، به موارد زير می توان اشاره کرد:
5. ويژگی های فردی زن
درهر سه اپيزود نمايشنامه ی شب هزار و يکم ، جلوه هايی از دنيای دروني زنان برجسته شده و بازتاب يافته است:.
1_5. زن؛ ندای وجدان
در اپيزود اول نمايشنامه ی يادشده، اين پديده در شخصيت شهرناز مصداق می يابد. اوضمن گفت وگو با ضحاک مي کوشد وجدان خفته ی او را بيدارکند و کرده ها و ناکرده هايش را به تصوير بکشد: « شهرناز: از پيروزی اگر خواهيد گفت جز ضحاک بيوراسپ چه داريد؟
ضحاک: منِ ضحاک بر سرکشان پيروز شدم و اين در کوه کنده اند.
شهرناز: بر خودت هم ضحاک؟»(همان،10) او پيوسته از جنايات ضحاک سخن مي گويد و درپايان ضحاک را سرزنش مي کند: «تو مارپرست، پرستار مارهای خودی! من تو را اين درمان گفتم که ماران خود را خورش مده و ايشان را بي جان کن و از ايشان رها شو تا مردمان تو را دوست گيرند...»(همان،26)
2_5. زن در قالب مادر
در اين اثر، گاه زن در قالب مادر نمود مي يابد؛ اما احساس مادری اين زنان عمدتا به گونه ای ديگر جلوه گر مي شود. در اپيزود اول، شهرناز با توجه به ماهيت مردش وبا شناختي که از وی دارد، احساس مادری را فدای رسالت جهانی خويش مي کند و گيتی را از وجود فرزندی هم خوی پدر باز مي رهاند. احساس ناخوشايند زادن فرزندی که مادر از او بيزاراست، وی را وامي دارد تا آن دو نرينه ی مارزاده_زاده های جنبه ی منفی وجود مرد_ را سر به سنگ بکوبد و مغز آنان را خوراک ماران ضحاک سازد.(همان،35) تا کيد بر نرينه بودن فرزندان ضحاک به جای کاربرد واژه ی پسر، وجود اهريمنی آنان را هرچه بيشتر از انسانيت تهی مي کند و مادر را در کشتن آن ها محق جلوه مي دهد. باز، شهرناز مدعي می شود برای ضحاک هزار و يک فرزند زاده است. اين هزار ويک برنا به نيروی انديشه ی شهرناز زندگی دوباره يافته اند و دراصل زاييده ی مغز اويند.(همان،35) او هزار و يک فرزند آورده است برای دربند کردن ضحاک.(همان،36)
از ديگر جلوه های مادری،همسر خواليگر جمشيد است. وقتی خواليگر خود را از پختن غذاي ماران ضحاک با مغز يک جوان ناتوان مي بيند، شهرناز از او مي خواهد همسرش را به ياری بخواند زيرا او «به خوی مادری خود» مي تواند اين کار را به نيکی سامان دهد.(همان،36) در اين جا زن در پرتو مهر مادری مي تواند کارهای شگرفی انجام دهد؛ حتی مارهای ضحاک را نيز بفريبد.
در اپيزود سوم نيز احساس مادری روشنک شکلی ديگر دارد و باطبيعت روشنفکر او سخت متناسب است. وی انديشه های خود را فرزندان خود می داند.(همان ،99) از اين رو بچه نمی خواهد؛ کودکانی بی انديشه از مردی جاهل. او معتقد است فرزند به انديشه زنده است و مادری که خود انديشه ای ندارد چگونه می تواند فرزندی زنده به دنيا بياورد؟(همان،100) مادر روشنک نيز زنی روشنفکر بوده است. غير از احساس مسئوليتی که برای درس دادن به دختران داشته و به بهای جان از آن دفاع کرده، نسبت به مسايل پيرامون خود نيز ديدگاهی روشنفکرانه داشته است. در اوج تکفير زنان با سواد و برابر دانستن خواندن هزار ويک شب با مرگ آنان، او به خط خودش بر صفحه ی اول اين کتاب می نويسد: «خردمند کسی که تا به آخر بخواندش» و آن را به مرده ريگ برای دخترانش وامی نهد.(همان،97)
3_5. زن؛ صبر و ايثار
زن در اپيزود اول از نمايشنامه ی هزار و يک شب همواره صبور است و با بذل آسايش خود می کوشد آرامش و امنيت را به جهان ارزانی دارد.
در نظامی که عنان اختيار آن به دست ضحاک است، زن به تنديسی از صبر و ايثار تبديل می شود که برای دست يابی به هدف های برتر راهی جز بذل وجود خويش ندارد. شهرناز و ارنواز برای نجات ايران زمين به همسری ماردوشی درآمده اند که پدرشان را کشته، ايران را ويران کرده و جوانان آن را قربانی مارهای خود ساخته است. تحمل فرياد جان خراش قربانيان در آن هنگام که دو زن سرگرم نقل داستان ها و افسانه های شيرين برای ضحاک اند و نقاب خنده که مجبورند همواره بر چهره داشته باشند، ژرفای اين صبر و تحمل را نشان مي دهد: «...چه سخت است شنيدن ناله ی مرگ کسان، و همان دم داستاني جان بخش سر کردن؛ و از خود پرسيدن که چرا من آسوده در نازبالشم، و کسي از کسانم زير تيغِ آن که شاد مي کُنَمَش!»(همان،29) «مِه مُغان دستور» نيز پيش تر هشدار داده بود که آن دو با پای خويش به راه رنج مي روند و با رفتن به کاخ ضحاک بر خود ستم مي کنند.(همان،17) اما شگرف ترين ايثار اين دو زن، فداکردن نام خويش است و خود را انباز ستم نماياندن برای کم کردن بار ستم از گرده ی جهانيان.(همان،17) در پايان نمايشنامه وقتي ضحاک آن دو را تهديد مي کند که نامشان از سينه ی تاريخ زدوده خواهد شد يا پليدی ننگِ انبازی با ستم برآن خواهد ماند، شهرناز پاسخ مي دهد: «من اين برای نام نکردم ضحاک؛ خواهرم ارنواز نيز. ما دختران جمشيديم؛ جهان به داد مي گستريم_و خود ارّه مي شويم.»(همان،37)
در اپيزود سوم نيز ايثار و صبر زن يکی از مهم ترين پديده هاي شخصيتی اوست که برجسته شده است. روشنک برای رسيدن به لحظه ای سرنوشت ساز که در آن بتواند شوهرش را رودررو محاکمه کند و جهالتش را آشکار سازد، دو سال و نه ماه در خانه ی او صبر مي کند و سختی می کشد. ميرخان عاشقانه او را دوست دارد اما برای روشنک کنارآمدن با جهالت و دنيای محدود او بس دشواراست. خانه ی ميرخان در همه ی اين مدت برای او مانند گوری بوده که انديشه و احساساتش را به بند کشيده است؛ اما روشنک برای رسيدن به هدف خود_ دگرگون کردن مردی که سرمشق ديگران است_ و نيز به خاطر دخترانی که در آينده خواهدتوانست آنان را علم بياموزد، آسايش خود را برهم می زند و صبر پيشه می کند .
4_5. روشنفکری زن
در اين نمايشنامه، گاه با جلوه هايي از روشنفکری زنان روبه رو می شويم:
در اپيزود دوم، روشنفکری زنان برجسته شده است. در ياد کرد مجلس شهادت مانی وقتی ماهک می نالد: «ما دو وارونه بخت را چه؛ که نه خوان داريم و نه تخت و نه شير»، خورزاد روشنفکرانه پاسخ می دهد: «ما گفتار های او[پورفرخان] را داريم.»(همان،54) و آن گاه که از زرينه و سيمينه های ايران که اعراب به بغداد آورده اند و آن هنرها را در قدوم شوکت خليفه و اشراف ذوب کرده اند(همان،47) سخن می گويد، لحن کلام او به گونه ای است که او را بيش از زرينه و سيمينه ها، بر هنرهای ذوب شده، نگران نشان می دهد.
ماهک نيز در انديشه ی خردمندانی است که در پی کتاب سوزان اعراب در ری، از آن شهر گريخته اند و از خردی می گويد که در آن ديار ناياب شده است.(همان،47)؛ او نگران هزار افسان هاست که در کشاکش جو ناامن حاکم بر جامعه ناديده انگاشته می شوند و نابود می گردند.(همان،50)
در اپيزود سوم نيز روشنک زنی روشنفکر است. او با آگاهی و شناخت به همسری ميرخان درآمده تا مردی را تغيير دهد که سرمشق ديگران است.(همان،86) روشنک غيراز خواندن هزار و يک شب، حتی داستان های نا گفته ی شهرزاد را نيز نوشته است.(همان،106) مادر روشنک نيز همان گونه که پيش از اين گفته شد زنی روشنفکر بوده که کتاب هزار و يک شب را برای دختران خود، همراه با يادداشتی که آنان را به خرد ورزی و مطالعه تشويق می کند، به ميراث گذاشته است.
5_5. زن؛ شجاعت و خطرکردن
شجاعت و خطرکردن زن نيز از جمله مواردی است که در اين اثر به آن پرداخته شده است. اين پديده در اپيزود اول، در وجود شهرناز بازتاب مي يابد. او زنی است سخت دلير که دربرابر ضحاک مي ايستد و به صراحت او را مردم کش و ستمکاره می خواند.(همان،15) در اپيزود سوم نيز ماهک و خورزاد و همچنين شهرزاد که سايه های وجودش پيوسته در سرتاسر اثر احساس می شود، نمونه ای از زنان شجاع هستند که با به خطر انداختن جان خود، به اهدافی بلند می رسند؛ شهرزاد پادشاه سرکش و ستم کار را رام می کند و ماهک و خورزاد پيوسته از حقوق پايمال شده ی خود و ستم واليان بيدادگر سخن می گويند. حتی خودکشی اين دو زن نيز گواه شجاعت آنان است. روشنک نيز سرانجام نقاب فرمان برداری را از چهره فرومی افکند و با ميرخان جاهل رودررو سخن می گويد و از قداره کشيدن ها و نعره های وی نمی هراسد و در جامعه ای که سواد داشتن برای زنان ننگ شمرده می شود، دليرانه پيشه ی معلمی مادر را برمی گزيند.
6_5. زن و گريه
در اين اثر، زنان نقش اول نمی گريند. در اپيزود اول، شهرناز به خواهرش مي گويد: «تا کی دو نرگس به آب مي دهی دختر جم؟ تا کی لب گزه؟ تا کی خواندن دادار؟»(همان،12) وی معتقداست به جای گريه و ناله بهتر آن است که دست به کاری زنند تا بتوانند نظام موجود را دگرگون کنند. او گاه چهره ای سنگدل مي يابد اما اين قساوت نيز رويه ای مثبت دارد. وقتی ارنواز نقش خواليگر را بازی مي کند و دستش از کشتن جوان قرباني بازمي ماند، شهرناز او را به سنگدلی فرا می خواند: «سنگدلی کن دختر خدا! درد فرو خور و مگری.»(همان،28) به روايت خواليگر«ماران ضحاک با مغزی جز مغز انسان زهر می ريزند و نيش مي زنند و جگر به گاز می گيرند و فغان آن ديوانه به ابر مي رسد و دست به تيغ خون ريز مي برد».(همان،28) بنا براين، چاره ای جز کشتن يکی از دو جوان نيست تا ديگری زنده بماند.
در اپيزود دوم نيز خورزاد با همه ی فجايعی که از سر می گذراند نمی گريد و به جای آن می پرسد: «چرا اشکم ايستاده و نفرين جاری است؟»
7_5. نيروی شگرف تاثيرگذاری زن
در اين سه اپيزود، نيروی تاثيرگذاری زن برجسته شده است؛ زنان دارای نيرويی هستند که يا می توانند مرد خود را دگرگون سازند و يا نظامی تازه را پي ريزی کنند.
در اپيزود اول، شهرناز در آغاز متکی بر نيروی تاثيرگذاری خود بر مردی همچون ضحاک، قدم در راه مبارزه مي گذارد و مي کوشد آزمندی را که گيتی از بسيارخواهی او به ستوه آمده، وادارد تا از بد به نيک بگرايد.(همان،27) او مدعی است به نيروی افسانه های خود«اهريمن درون او را_چون کودکی_ هرشب به لاي لايَکی در خواب کنم»(همان،23)؛يا «با هوش بانوانه ی خود جادوی او را بخوابانم و او را مردمي بياموزم.»(همان،27) درپايان مارهای ضحاک را نيز رام مي کند؛ ضحاک مي نالد: «شما هرشب کوشيديد در فريفتن مارهای من! شما دو پري سان، که مارهای من به خراميدن شما زهر از ياد برده اند.»(همان،34)
و پس از آن ضحاک به آساني از پا درمي آيد زيرا مارهای او به شهرناز و ارنواز خوگر شده اند و ديگر چيزی از قدرت ضحاک برجا نمانده است.
در اپيزود دوم، با وجود کينه توزی ها و حسادت های اعراب به نيروی خرد و تاثيرگذاری شهرزاد، پورفرخان سخت مدافع زنان است. در سرتاسر اثر، او بی وقفه تعريف هايی تازه و رنگارنگ از شخصيت پيچيده و هزارتوی شهرزاد ارايه مي دهد و می کوشد نيروی شگرف او_مطلق زن_ را به اعراب بشناساند. پورفرخان شهرزاد هزار ويک شب را آن چنان نيرومند می داند که به نيروی خود مي تواند، چشم ملک را برکارهای ناستوده اش بگشايد و او را با جهان بر سر مهر و داد باز آورد.(همان،45) در اين تعريف، شهرزاد نماد زندگی است زيرا «با قصه گويی های خود هزار جوانه زن را از تيغ جلاد خلاصی می دهد».(همان45)
پورفرخان در تعريفی ديگر، شهرزاد را صورتی از دختر خدا، ناهيد، می داند که برای هدايت سلطان مي آيد و راهنمای اوست بر خرد ورزی.(همان،61،60) از ديد او داستان شهرزاد گاه رنگی ديگر به خود مي گيرد و تعبيری تازه مي پذيرد. وی اين داستان را داستان کهکشان افلاک می داند؛ سلطان را خورشيد که مي تابد و می سوزد، شهرزاد را ماه که با دميدن و پچ پچ او خورشيد در خواب مي شود، خواب های هرشبه ی انسان ها را افسانه های ماه، خواهر شهرزاد را هوای سايه وار گرد ماه که هوادار اوست و دختران رهاشده از تيغ سلطان را ستارگان رهانده ی ماه از آتش خورشيد می داند و رمزگشايی مي کند.(همان،61) پورفرخان با شناختی که از ماهيت نظام مردسالار عرب دارد، گويی آينده ی همسر و خواهر خود را پيش گويی مي کند. سهم شهرزادی که همواره نماد رويش و آبادانی و زندگی است، در نظامی سوداگر و به شدت جاهلی که امروز در آن گرفتارآمده است چيزی جز مرگ نيست: «مرگ سهم او کرده اند و او از زندگي مي گويد».(همان،70) در همه ی موارد يادشده، پور فرخان زن را موجودی خردمند و تاثيرگذار دانسته است که کلام او حکمت است و زندگی. اوهمواره بر نظامی که در آن حتی نماد و تجسم زندگی محکوم به مرگ است، خرده می گيرد.
نيروی تاثير گذار زن در اپيزود سوم عقل و خرد اوست. روشنک با استدلال های عقل پسند، شوهر جاهلش را رام می کند و قداره از دست او می افکند.(همان،106) به نيروی خرد، نقاب عقلايی را که مرد پيوسته منِ جاهل خود را پشت آن پنهان مي کند و از زبان آن سخنن می گويد از چهره ی او برمی دارد تا جايی که ميرخان، عقلا را نفی می کند و آنان را دروغ گو می خواند.(همان،106)
استدلال های روشنک، منِ کم خرد، بی سواد و کوته انديش ميرخان را دربرابر خودش نمايان می سازد و او را به ارزش خرد و دانش رهنمون می شود؛ ميرخان متحول می شود و از روشنک می خواهد به او سواد بياموزد. او نخستين دانش آموز روشنک است و درباره ی او اين گونه نظر می دهد: «تو آموزگار خوبی هستی که بی سرزنش می آموزی».(همان،107)
8_5. زن؛ غرور و آزادگی
در اپيزود دوم، زن نماد آزادگی و غرور است که جان خويش را نيز فدای آزادگی خود می کند. آن گاه که ماهک از تنگدستی برادرش سخن می گويد، خورزاد او را بازمی دارد؛ مبادا شريف در آنان به چشم گدايان بنگرد.(همان،48) او دريغ می خورد بر غروری که به التماس افتاده و بخششی که محتاج گدايان شده است(همان،49) قوم عرب آزادگی را به گونه ای ديگر تعبير مي کند؛ اما پورفرخان آنان را دو سرو آزاده می داند.(همان،68) دو زن با بازگشت به خاطرات گذشته، روزگاری را به ياد مي آورند که عجوزه ای در رباط با حيله و پيغام اصرار می ورزيده تا ايشان «خود را در مزايده ی اهل طلب بگذارند»(همان،69) اما دو زن با وجود تنگدستی، هيچ گاه به وسوسه های او توجهی نکرده اند. امروز اما فساد دستگاه حاکم رسما آن ها را در من يزيد می نهد و خورزاد و ماهک بی پناه و سرگردان، چاره را در خودکشی می بينند. وقتی امير حرس به آن ها می گويد که يا به رجال مي رسند يا به خانه ی نخاس فروخته می شوند(همان،74)، پيش از اين که با حق بيع وشری و تعزير و تنبيه به تصاحب کشندگان همسر و برادر خويش درآيند، خود را می کشند و فرياد برمي آورند: «آزاد شديم».آن دو به اين اميد که روزی داستان آن ها روايت شود، با اين که از زندگی مي گويند، می ميرند.(همان،77)
9_5. زن در قالب کدبانوی خانه
دراين نمايشنامه گاه زن کدبانوی خانه نشان داده شده است. ماهک، زن روشن فکر اين نمايشنامه، ضمن دل سوزاندن بر مواريث فرهنگی ايران وآوارگی خردمندان، پيوسته نگران ته کشيدن داشته و نداشته های خانه و باقی نماندن حتی ته مانده ای در خوان است.(همان،48) او از اين واقعيت سخن می گويد که در آن شرايط سخت، غذای مردمان تنها کشک وپياز است، تا جايی که تره بر خوان آنان حکم زيور و تجمل يافته است. در جست و جوی ديناری است برای کرايه کردن جمازه يا زورقی که او را به ری برساند و گاه يافتن زاد و توشه ای برای سفر، مشغله ی ذهنی او را شکل می دهد.
در اپيزود سوم نيز رخسان درآغاز نمايشنامه، دغدغه ی آماده کردن لوازم برگزاری مراسم عزاداری روشنک را دارد و با وسواس تمام، بساط عزا را برنامه ريزی می کند. روشنک نيز گاه با او همراه می شود.(همان،83_82)
10_5. زن و مرد آرمانی
در اپيزود اول رابطه ی زن و مرد آرمانی جلوه ای ديگر دارد و اين رابطه با بافت و ساختار اسطوره ای اثر و نيز شخصيت شهرناز که می تواند نماد الهه ی مادر،آناهيتا، باشد، سازگاری دارد. پهلوان گاوسوار، مرد آرماني انديشه ها و روياهای شهرناز است. او را با همان اوصافی که می خواسته پروريده است. او دادگر است، يلی آبدست و بادسوار، خاک نورد و آتش گذار، «پهلوانی که مادرش گاوی بود؛ که می آيد به آبادی چشمه ها و درخت.»(همان،35) پهلوانی که گرز بر سر ضحاک می کوبد و پتياره ی وجود او را به زنجير مي کشد و چشمه ها را آبادان مي کند.(همان،11)
11_5. تاثير پذيری دختر از مادر
اين پديده نيز از مواردی است که در اپيزود دوم شب هزار و يکم برجسته شده است. تاثير شگرف مادر روشنک بر شخصيت او نمودی ويژه دارد. روشنک کتاب هزار ويک شب را از مادر به ارث برده؛ مانند مادر آن را خوانده و به آگاهی رسيده است؛ بازی مرگ وی تداعی گر خودسوزی معترضانه ی مادر و ايستادگی وی دربرابر نظام مردسالار جاهل است که به آگاهی زن کينه می ورزد؛ دغدغه ی رهاندن دختران از جهل، دنيای او را به تلاطم درآورده، همان گونه که مادرش را واداشته تا معترضانه هرشب در خواب هاي ميرخان جيغ بکشد. سرانجام نيز روشنک به راه مادر می رود؛ در مکتب خانه ی مادر را می گشايد وهمچون او معلم می شود.
6. زن و نظام مردسالار
پيش از اين برای توصيف شخصيت زن در اپيزودهای سه گانه ی نمايشنامه ی هزار و يک شب از نظام مردسالاری که شخصيت زن در آن شکل می گيرد سخن گفته شد. در اين جا تلاش بر اين بوده است تا رابطه ی زن و مرد در سه اپيزود نمايشنامه ی شب هزار و يکم به طور منسجم و دسته بندی شده به تصوير کشيده شود.
1_6. ضعف مرد در شناخت جهان پيچ در پيچ زنان
دربرخورد شخصيت زن با مرد در قالب طبيعی کاراکترها، از جمله مواردی که در اپيزود اول اين اثر به طور عمده به آن پرداخته شده ضعف مرد در شناخت جهان پيچ در پيچ زنان است؛ ضعفی که از شيوه ی رفتار خود مرد سرچشمه مي گيرد. ضحاک با دارا بودن نيروی جادو و افسون و با اين که اهريمن مددکار اوست، از شناخت چهره ی راستين زنان خود ناتوان است. او هزار و يک شب و روز پنداشته است دختران جمشيد را به نيروی جادوی خود به شبستان کشانده است. در اين مدت، زنان او چاره ها انديشيده اند و کارها کرده اند که همه از چشم او پنهان مانده است. او حتی نتوانسته آثار وحشت و اندوه را در چهره ی آن دو تشخيص دهد. وقتی دو زن رازهای پشت پرده را بر او آشکار مي کنند و دنيای راستين درون خويش را بر او آشکار مي نمايند، سرگردان مي پرسد: «جادوی من کجا بود تا اين نهفته بداند؟»(همان،22) شهرزاد و ارنواز حتی مارهای او را نيز فريفته و به خود خوگر کرده اند اما ضحاک نتوانسته اين نکته را نيز درک کند.(همان،34)ضحاک پيوسته سرگردان است زيرا نمي داند آيا زنان او نقش بازی مي کنند و داستان مي گويند يا اين که از واقعيت حرف مي زنند؛ معلق است در مرز ميان افسانه و واقعيت.(همان،35) هرچه اعترافات شهرناز و ارنواز بيشتر مي شود، ضحاک بيشتر در شگفت مي شود: «وه_ چه نشنيده ها مي شنوم! چه ندانسته ها!»(همان،23) و يا: «چه نيرنگ ها در گريبان؛ چه زيرکی ها در آستين!»(همان،27). اوحتی نمي داند زنانش به راستی برايش فرزندی زاده اند يا نه؛ درمانده و بريده مي نالد: «آه ضحاک تو خام اين زنان شدی که اگر آهرمن يار من است، پس او نيز خام ايشان است.»(همان،35)
در اپيزود دوم نيز مرد از شناخت زن عاجزاست. از آن جا که مردی مانند ميرخان با شخصيت حقيقی همسر خود و در کل با زنانی مانند او سر ناسازگاری دارد، زن مجبور می شود چهره ی راستين خود را پشت نقابی از اطاعت و فرمان برداری پنهان کند و هربار، با غفلت مرد، ازآن نقاب سرباززند.(همان،100) نقاب او اطاعت او و رسيدگی به جمع و تفريق های همسرش است و سرباززدن او از اين نقاب، پناه بردن او به خلوت و دور از چشم شوهر کتاب هزار ويک شب را خواندن.(همان،99) در سرتاسر زندگی زناشويی، مرد نتوانسته راز درون زن را کشف کند. اين نقابی است که خود ميرخان ساخته و بر چهره ی زن گذاشته است و اينک همين نقاب باعث شده نتواند جهان درون او را کشف کند.
2_6. محدوديت زن در نظام مردسالار
زنان در هر سه اپيزود از نمايشنامه ی يادشده محدودند: در اپيزود اول، يکی از دلايل مهم ضعف ضحاک در شناخت زنان، جز ستم پيشگی و چهره ی مخوف وی، محدوديت زن است. زن در اين نمايشنامه حق انتخاب ندارد؛ حتی وقتي خود را مي فريبد که سرنوشتش را به دست خود رقم زده، در اصل تنها راهی رابرگزيده که سلطه ی سياه ضحاک بر سر راهش گذاشته است. شهرناز و ارنواز که می دانند دير يا زود نهانگاهشان بر روزبانان ضحاک آشکار مي شود وآنان را چون دو اسير به کاخ او می برند، به اختيار خودقدم به کاخ او می گذارند زيرا درصورت اسارت، به آنان به چشم دو دشمن خواهند نگريست و بی شک روزبانان و جاسوساني بر ايشان خواهند گماشت و آن ها را که به همسری دشمن درآمده اند تا با هدفی مقدس از بار ستم ضحاک بر جهان بکاهند، محدود خواهند کرد. ضحاک در اين اثر بر همه ی امور احاطه دارد و سلطه ی اهريمنی او تا بدان جاست که خواليگر جمشيد به شهرناز هشدار مي دهد: «آه_بانو_گويا از گوش های او نمي انديشيد که آن نيز هم شش است!»(همان،25) توصيف مکان داستان از زبان خود ضحاک نيز جوی محدود و سخت بسته را به تصوير مي کشد: «چه نيک است که هر داستانی در اين شبستان_ ميان اين شش در بسته_مي گذرد که کسی رابه آن راهي نيست؛ و جاندار و جابان زرين کمرم پشت هر در، همه گوش و هوشند!»(همان،8)در اين گونه فضايي زنان مجبورند خود را پشت نقابی از اطاعت و فرمان برداری پنهان سازند؛ به ويژه اگر اهدافی بلند و ضد نظام مرد سالار در سر داشته باشند.
ضحاک شادمان از اين است که زنان را تير و کمند انداختن نمي آموزند زيرا در غير اين صورت، بر جان خود بی زنهار مي شد.(همان،8) وقتي اين شادی خود را با زنان درميان می گذارد، ارنواز مي پرسد: «با کدام دشنه و تير و کمان ضحاک؟»(همان،8)که اين خود کنايه ای گويا از محدوديت زن است.
در اپيزود دوم، نظام مردسالار عرب آزادگی زن را مرادف فاجره و فاحشه بودن او مي داند. از همين رو از پورفرخان می خواهند خواهر و همسر خود را در اختيار آنان بگذارد تا آن دو را کفالت و تمشيت کنند زيرا «آزادگان حقيقی مقيدند»(همان،68) و بدين وسيله آزادی زن را در بند بودن و تقيد معنا مي کنند. طبيعی است اگر درچنين نظامی محدوديت زنان سخت اوج گيرد و زن به مثابه ی کالا قابليت خريد و فروش پيداکند؛ کالايی که می توان آن را از دشمن به غنيمت گرفت و در صورت لزوم آن را فرخت. بهترين توصيف اين نظام در نامه ی خليفه تبلور يافته است. وقتی خليفه خورزاد و ماهک را به زيردستان خويش انفاق مي کند می نويسد: «وجيهه بنت الشمس و هلال القمر_خواصّه و همشيره ی آن ملعون_ که مراتب حسن و سلوک و معرفتشان در افواه است، با حق بيع وشری وتصاحب و تملک وتنبيه وتعزير، اولی را به شريف بغداد و ثانی را به امير حرس مخصوص فرموديم و بر اين دو جاريه است که در تمکين و تعظيم مولای خود رضای رب العالمين جويند...»(همان،75)
در اپيزود سوم نيز محدوديت زن تا آن جاست که روشنک و رخسان دانايی و سواد خود را مانند داغ ننگ پنهان می کنند. شوهر او خشنود است که همسرش بيش از حساب و کتاب او نمی داند. روشنک حتی اين کار خود را هم جايی فاش نمی کند و کسی نمی داند او و رخسان نوشتن می دانند.
مادر او سال ها پيش زنی مکتب خانه دار بوده و«با همه ی جوانی خود مکتب را چنان پيش می برد که ملّاهای مکتب خانه دار چشم ديدنش را نداشتند. يک زن مکتب باز کند روبه روی مکتبشان و دختربچه ها سر از پا نشناسند».(همان،84) پس مردان مکتب خانه ی او را می بندند و مادر در اعتراض به کار آن ها خود را آتش مي زند. «و حکم تعطيل مکتب خانه با او سوخت».(همان،84)
3_6. تلاش نظام مردسالار برای مسخ هويت زن
نظام مردسالار در هر سه اپيزود اين نمايشنامه مصرانه می کوشد زن را از هويت راستين خود تهی سازد و او را به رنگی خود درآورد که خود می خواهد.
در اپيزود اول، سيطره ی ضحاک گاه از قلمرو شبستان در مي گذرد و مي کوشد انديشه ی زنان را نيز دربندکند. در کشاکش تلاش برای کشتن انديشه ی زنان در ادامه ی مسخ هويت زن، شهرناز از پا نمي نشيند و دربرابر اين خواسته ی ناعادلانه ی ضحاک مي ايستد. وی رودرروی ضحاک از سرزمين ايران و داد و دهش جمشيد مي گويد. ضحاک سخت بر مي آشوبد: «پس شما هنوز هم ياد پدر مي کنيد_ و به نيکی هم؟...»(همان،13)،يعني در اين مدت همه ی تلاش های ضحاک برای کشتن انديشه ی جمشيد و نگرش جمشيدوار به زندگی پوچ بوده است و زيباتر اين که رسالت پاسداشت انديشه ی جمشيد و نگرش جمشيدوار بر عهده ی دو زن؛ شهرناز و ارنواز بوده است.
در جای ديگر، وقتی شهرناز با خواليگر پدر روبه رو مي شود، از او می خواهد تا وی را همان بپندارد که بوده است و مي پرسد: «آيا من پيش از اين که مرا به همسري آن اژدهای سه پوزه ی شش چشم بشناسي کسي نبودم؟»(همان،35) و بدين وسيله تلاش مي کند در شرايط تازه و در نظامی که می کوشد انديشه و گذشته ی او را از وی بگيرد يا مسخ کند، پاسدار هويت خود باشد.
در اپيزود دوم نيز در سطح انسانی و زمينی کاراکترها_بدون درنظر گرفتن لايه ی فرهنگی و ملی شخصيت خورزاد_ تلاش نظام مردسالار برای استحاله ی هويت و شخصيت زن،آشکارا ديده می شود. شريف بغداد مصرانه تلاش مي کند تا نام شخصيت ها را عوض کند؛ ماهک را هلال القمر، نيکرخ را وجيهه، خورزاد را بنت الشمس و... می خواند.(همان،42) اين پديده در ديگر نمايشنامه های بيضايی از جمله ندبه(بيضايی،1382) و پرده خانه(بيضايی،1382) نيز نمود داشته است. از آن جا که نام افراد با شخصيت وهويت آن ها پيوندی عميق می يابد، تغيير نام افراد می تواند کنايه ای از تغيير دادن هويت و شخصيت آن ها باشد. خورزاد در برابر اين رفتار اعراب درمی ماند. او نمی تواند به آسانی به شکل قالبی که اعراب برايش ساخته اند دربيايد. وقتی خورزاد از خودش، ماهک و پورفرخان نام می برد، شريف از او مي خواهد «معنا» را بگويد. خورزاد سردرگم ذهن خود را وامی کاود: «آه چه بود؟[در ذهن خود جست و جو می کند] تو را هلال القمر خواند و شويم را ابن ميمون ابن جرجيس الکاتب الرازی!»(همان،43) همين سرگردانی نشانگر خوگر نبودن وی با هويت تازه است، حال آن که شريف اصرار دارد معنا را بشنود.
4_6. تحقير زن در نظام مردسالار
با اوصافی که تا کنون از نظام مردسالار ارايه شد، طبيعی است که زن در چنين نظامی بسيار حقير باشد و حتی مهم ترين حقوق او که همانا احترام گذاشتن به شخصيت انسانی وی است، ناديده گرفته شود. در اين سه اپيزود با جلوه های ناخوشايندی از تحقير زن رو به رو می شويم:
1_4_6. قراردادن زن در مرتبه ای پايين تر از مردان
زن در اين اثر، در مرتبه ای پايين تر از مردان نشان داده می شود. به ويژه در اپيزود دوم آن گاه که خورزاد مزد همسرش را از شريف بغداد می خواهد، شريف با لحنی تحقير آميز می گويد: «مشتبه نشود؛ ذکر آن عوض با وی بود نه شما! مقاوله ای ما بين رجال_ واضح شد؟»(همان،49) و يا در اپيزود سوم از زبان ميرخان می شنويم: «...مگر نه آن که به فرمايش عقلا دو زن برابر يک مرد؟» (همان،95) در اپيزود اول نيز ضحاک واژه ی زن را در ترکيب «مردک زن ترس»(همان،21) به کاربرده است.
در اين اپيزود، ضحاک زنان را مورد خطاب قرار می دهد: «... چه واژه ی زيبايی است ترس! و شما چون مي ترسيد زيباتريد...»(همان،23)بدين وسيله آنان را در مرتبه ای پايين تر از مرد قرار مي دهد و در ضعف ايشان، اقتدار خويش را مي جويد
2_4_6. بی خرد دانستن زن
زن در اين اپيزودها پيوسته بی خرد خوانده می شود؛ در اپيزود اول ضحاک با لحنی خشم آلود زنان خود را مخاطب قرار می دهد: «زن بی خرد است ور که دختر جم باشد».(همان،17)
در اپيزود دوم نيز اعراب زن را بی خرد می دانند و در واقع، سرتاسر اين اپيزود عرصه ی کشمکش پورفرخان است با اعراب بر سر مساله ی حمايت يا انکار خرد زنان. دامنه ی اين تحقير حتی شخصيت داستانی شهرزاد قهرمان کتاب هزار و يک شب را نيز دربرمي گيرد. در مجلس استنطاق پورفرخان، بر شخصيت شهرزاد خرده ها مي گيرند: «عجوزگان[شهرزاد] را چه جای حديث گفتن و خليفه را نصيحت آوردن؟ کِی واقع شد و حادث شد وکدام صديق ديد و شنيد که از اين طايفه[زنان]، داهيه ای بر رجال دولت پيشي گيرد؟»(همان،60) و مدعی مي شوند شخصيت شهرزاد برساخته ی پورفرخان است«به تخفيفِ افضلِ رجالِ عرب».(همان،60)
در اپيزود سوم تحقير و بی خرد شمردن زن از زبان ميرخان اين گونه استدلال منطقی می يابد: «بی عقلی زنانه نباشد! مگرنه آن که به فرمايش عقلا دو زن برابر يک مرد؟»(همان،95)
5_6. سوگيری خصمانه ی نظام مردسالار دربرابر آگاهی زن
اين پديده از جمله موارد عمده ای است که در اپيزود دوم اثر يادشده به آن پرداخته شده است. وقتي پورفرخان در مجلس استنطاق تعريف تازه ای از شهرزاد ارايه مي دهد: «صورت دختر خدا، ناهيد، در زمين که برای هدايت سلطان آمد؛ و دليل وی است بر خرد و عدل»،کينه توزانه مي پرسند: «آيا زن خدايی است که جهل رجال از آسمان به زمين مي کشدش؟»(همان،61) و نيز بر او خرده می گيرند: «چرا اين همه معارف زنی تواند گفت که قصاصان معموره ی بغداد از آن عاجزند!»(همان،60) در جايی ديگر امير حرس خورزاد و ماهک را که زنانی با کمالند و به گفته ی خليفه «مراتب حسن و سلوک و معرفتشان در افواه است»(همان،75)، عجوزه ی محتاله و ضعيفه ی مکاره می خواند(همان،73) که خود گواهی است از کينه ی ايشان نسبت به آگاهی زن که هميشه به مکر و حيله تعبير می شود. در چنين نظامی که هرچه هست نفی هنر و دانش زن است، پورفرخان نيز از بيم اعراب هنر شهرزاد را نفی مي کند و کار شگرف شهرزاد را در متحول ساختن سلطان، به پای دو مرد مي نويسد؛ نخست، سلطان که با ترس افکندن در جان شهرزاد، زمينه ی داستان گويی های او را فراهم مي کند و ديگر، گردآورنده ی هزار افسان که داستان هايی را از سراسر جهان گرد آورده و داستان هزار و يک شب را با آن ها غنابخشيده است. پورفرخان هرچند خود معتقد به اين امر يعنی انکار نقش سترگ شهرزاد و نوشتن آن به پای مردان نيست؛ اما به گمان اين که گفته هايش می تواند تسکينی بر درد حسادت شکنجه گران خود باشد، خلاف عقيده ی خويش سخن می گويد. او از اعراب می خواهد اگر زن بودن قهرمان کتاب آزرده شان مي سازد، نام او را از کتاب بيندازند و «نامی از رجال خود جای وی بنشانند».(همان،63)
خورزاد نيز به گونه ای در برابر اين نگرش اعراب می ايستد. وقتی «عجمی مرد علوی» خيرخواهانه ماهک و خورزاد را از ماجرای قتل پورفرخان آگاه می کند و از آنان می خواهد بگريزند، خورزاد از رفتن سر بازمي زند: «نه! بايد بدانم چگونه تاوان دانايی داد! روزی از خود نپرسم که چرا از اين روز نپرسيدم! آری بايد بدانم چه ها گذشت».(همان،53) او درپی آگاهی می ماند؛ او مي خواهد بداند بی سامانی اش چگونه سامان گرفته است(همان،53) و در فرجام جان برسر آن مي نهد.
اپيزود سوم کاملا به مساله ی تقابل نظام مردسالار و آگاهی زن اختصاص دارد که پيش از اين در معرفی شخصيت روشنک، به آن پرداخته شد.
6_6. نيروی تاثيرگذار زن و ميل به نفی آن
در اين اپيزودها زن دارای نيرويي شگفت انگيز برای تاثير گذاری بر مرد يا ايجاد نظامی نوين است. اين نيروی او همواره از سوی مردان به ديده ی انکار نگريسته می شود و مردان در بيشتر موارد از آن بيم زده اند يا به آن حسد می ورزند.
در اپيزود دوم، نظام مردسالار همواره نفی کننده ی نيروی تاثيرگذار زن است و از آن سخت بيم دارد. پورفرخان اما نماد روشنفکری و خرد است که به نيروی تاثيرگذاری زنان ايمان دارد. وقتي ميرحرس منکر نيروی تاثير گذار شهرزاد بر پادشاه و مهربان کردن جلاد خود مي شود، پورفرخان مي گويد: «...چرا نشود شهرزاد بود و جلاد مهربان کرد؟»(همان،68) حتی بهانه ی اعراب برای تحريم کتاب و تکفير مترجم آن بيم از نيروی تاثيرگذاری شهرزاد قهرمان کتاب است. آن ها می ترسند شهرزاد با نيروی شگرف خويش بر خليفه تاثير بگذارد و«به تفتين، با اين همه حکايت بعيد مستبعد، حواس سلطان عرب را از تنبيه و تجسس و تعزير و سياست وقتال دورکند و از سلطه و حکومت نفور».(همان،57) و يا با تاثيرگذاری بر ارکان دولت، آنان را به اين«اراجيف و اوهام» سرگرم دارد و از کشورگشودن و خلايق زير تيغ تصرف عرب آوردن» بازدارد.(همان،57) به گمان اعراب دانايی شهرزاد با غيرت سيّافان خليه ی غازی پهلومي زند.(همان،57) حتی آنان نَفَس شهرزاد را روح و ملاط خشت های بغداد می دانند زيرا بنايان اسير ايرانی برای اين که ياد اسيری نکنند، هر شامگاه قصه های شهرزاد را مي خوانده اند«تا خوابشان به شود و زخم های دل فربه».(همان،59)
7_6. بی امنيتی زنان در نظام مردسالار
همه ی زنان اين اپيزودها در دنيايی نا امن زندگی می کنند؛ دنيايی خشن که استعدادهای آن ها را خفه می کند و آزادی آنان را به رقت انگيزترين شکلی ازميان می برد.
در اپيزود اول، دنيای تيره و تار دختران جمشيد در کاخ ضحاک و در دوران آوارگی و زندگی پنهانی به تصوير کشيده شده است. در دوران آوارگی ترس و بيم پيوسته ی آنان از آشکارشدن مخفی گاهشان بر روزبانان ضحاک و در کاخ او اضطراب هميشگی ايشان از افشای نقشه هايشان همواره سايه هايی از نا امنی را بر کل اثر بازتابانده است.
دراپيزود دوم، جو حاکم برای زنان سخت ناامن است. اين بی امنيتی زن در سرتاسر اثر بازتاب يافته است. دامنه ی اين ناامنی نه تنها زنان که حتی مردان را نيز دربرمی گيرد. هر کس نگران ديگری است تا آن جا که کسی به ياد فرهنگ و علم وانديشه نيست : «ماهک: تو بر وی[پورفرخان] می ترسی، من بر تو و او بر هردوی ما! چه رنگی باخته هزار افسان!»(همان،50) هيچ گونه تامينی برای آينده ی زنان وجود ندارد: «آيا بايد روسپی کوچه ها شويم از گرسنگی _و پس از آن سنگسار بددهنان؟»(همان،53) زن بايد برای در امان ماندن لباس مردانه بپوشد.(همان،53) در امان داشتن زن از چنگ نظام فاسد باری مي شود بر دوش مرد و وسيله ای برای باج گرفتن از او.(همان،63) پايان شکايت از دست والی ستمگر ری، نزد قاضی القضات بغداد که «کتاب سوزی، ستم برموالی، باج گيری و دختران و زنان را دلاله در کار کردن» از جمله جنايات اوست، چيزی جز بر باد رفتن مال و جان و ناموس نيست.(همان،47)
واکنش زنان اين نمايشنامه به نظام حاکم سخت معترضانه است. خورزاد وماهک در قالب دو زن آزاده، در برابر نظام آلوده ای که در چنبره ی آن گرفتار آمده اند، معصومانه ايستادگی می کنند. آنان به بهای جان خود رو در روی اعراب می ايستند؛ می ميرند اما به تسخير ايشان در نمی آيند.
روشنک نيز در اپيزود سوم از داشتن کانون خانوادگی امنی که بتواند به راحتی کتاب بخواند يا به هنر و دانش خود جهت بخشد، محروم است. او هميشه از غفلت مرد خود برای پرداختن به مطالعه و خواندن هزار و يک شب بهره جسته است.
8_6. انکار نيروی شگرف زنان در فتح های بزرگ
اين پديده به ويژه در اپيزود اول نمايشنامه بازتاب داشته است؛ ضحاک پس از ديدن پيروزی زنان، با نگاهی ناباور، به انکار نيروی شگرف زنان در فتح های بزرگ می پردازد و آنان را تهديد می کند که نامشان از صفحه ی روزگار محوخواهدشد يا به بدی بر سينه ی تاريخ خواهدماند: «نام شما زدوده خواهدشد. پهلوانان می آيند و مرا زنجيرمي کنند و شما را جز سرزنش نمی رسد، بدين که همسران من بوديد! در داستان هايی که از اين پيکار مي کنند سخني از شما نخواهدرفت؛ آری در اين پيروزیِ در راه، کسي يادي از شما نخواهدکرد.»(همان،37) اين گفتار، گويای واقعيتی تلخ است و آن درپرده ماندن و ناديده انگاشته شدن زن در عين زير بنايی بودن نقش او در کارهای بزرگ است.
بيضايی در اين اثر با زدودن نقش ارمايل و گرمايل دو خواليگر از نژاد شاهان که بنا به روايت فردوسی رهاننده ی جوانان از کام ماران ضحاک معرفی شده اند(فردوسی،52:1379) و با محوريت بخشيدن به نقش شهرناز و ارنواز، اين کار سترگ را بر عهده ی آنان مي گذارد. بايد يادآورشد که تا کنون در ادبيات ما کمتر به اين دو چهره پرداخته شده و در شاهنامه از آن ها به عنوان همسران ضحاک و آمخته به کيش بد او سخن به ميان آمده است:
بپروردشان از ره جادويی بياموختشان کژی و بدخويی
و آن گاه که از درآمدن فريدون به شبستان ضحاک سخن مي گويد، کلامش گويی تعبير تهديدهای ضحاک در اثر يادشده از بيضايی است:
برون آوريد از شبستان اوی بتان سيه موی خورشيد روی
بفرمود شستن سرانشان نخست روانشان از آن تيرگی ها بشست
که پرورده ی بت پرستان بدند سراسيمه برسان مستان بدند (همان،69)
در نمايشنامه ی شب هزار و يکم، با برجسته شدن نقش شهرناز که انديشه و پيشنهاد رهاندن فرزندان ايران از آن اوست و نيز، حس مادری همسر خواليگر که او را در پختن غذايی با مغز يک جوان و رهاندن جوان دوم ياريگر بود، فتح بزرگ از آن زنان است. اما بزرگ ترين فتح شهرناز پديدار شدن پهلوانی گاوسوار و فراهم آمدن هزار و يک فرزند برنای ايران زمين برگِرد اوست. اين فتح که در آن بنای ستم ضحاک فرو مي ريزد از آن شهرناز است چه، هزار و يک فرزند زاده های انديشه ی او و خود پهلوان برساخته ی خواب های خدايی و آرمان های وی است.
9_6. تعصب مردانه
اين پديده به طور روشن در اپيزود اول نمايشنامه نمود داشته است. ضحاک در اين اثر تا اندازه ای بدبين است که حتی به مارهای خويش که پاره های وجود او هستند، رشک می برد. وقتی مارها را شيفته و رام زنان خود مي بيند، در سايه ی تعصب مردانه ی خود، بر زنان خرده مي گيرد که چرا وقتی راز فريفتگي مارها را دريافته اند، دشنه ی او را از کمرگاهش نکشيده و در جگرگاه خود فرونکرده اند.(همان،34) در اين جا نيز داوری ضحاک سخت تنگ نظرانه است؛ او از زنان مي خواهد خود را بکشند نه مارهايی که پاره های وجود وی اند. حال آن که گناه عاشقی و شيفتگی از ماران است و نه از شهرناز و ارنواز.
10_6. مردستيزی زنان
با توجه به آن چه تاکنون درباره ی نظام مردسالار گفته شد، شگفت نيست اگر در چنين نظام ناعادلانه ای، نشانه هايی از مردستيزی ديده شود:
در اپيزود دوم روشنک به همسری مردی درآمده که باعث خودسوزی مادرش شده است. وقتی خواهرش از اين راز آگاه می شود از درک چرايی کار او در شگفت می ماند. روشنک در پاسخ سرگردانی او می گويد: «خيال کردی ديگران بهتراند؟ کدام مردی هست که زنی را آتش نزده؟»(همان،86) او قالب تهی کردن مردان به خاطر مرگ زنان مورد علاقه شان را خيالی باطل مي داند و علاقه ی ايشان را به جنس زن، از نوع علاقه ی آنان به پرنده ای در قفس می داند.(همان،81) با اين حال روشنک به اعتراف خودش شخص ميرخان را دوست دارد اما با رويه ی جاهل شخصيت او می ستيزد.(همان،86)
11_6. زن و مرد آينه ی يکديگر
در اپيزود دوم، روشنک همواره معتقداست زن و مرد آيينه ی يکديگر هستند. وقتی ميرخان از زنان نابکار هزار ويک شب می گويد، روشنک آنان را نتيجه ی مردان بدکاره می داند.(همان،105) از اين ديدگاه، زن مانند آينه، تنها چيزی را بازتاب می دهد که از محيط و مرد زندگی خود فراگرفته است و در اصل، آينه ای است فراروی مرد خود. از اين رو در سرزنش خطای زنان بايد به طرف ديگر اين خطا نيز توجه شود. روشنک اعتراف می کند در بازی مرگ و زندگی خويش دقيقا درسی را پس می دهد که از زندگی گرفته است. نظام مردسالار سال ها به او تلقين کرده که اگر کتاب هزار ويک شب را بخواند، خواهد مرد. او کتاب را خوانده و به آگاهی رسيده است و اينک بازی مرگ ادامه ی درسی است که از اين نظام آموخته است.(همان،83)
7. زن_ سياست و اجتماع
زنان در اپيزودهای يادشده، نه تنها در قالب يک زن محدود و مقيد به زندگي شخصی جلوه گر مي شوند بلکه گاه بار سنگين رسالت اجتماعی و وظايف کليدی سياسی را نيز برعهده می گيرند.
در اپيزود اول از زبان شهرزاد می شنويم: «منم که پاسِ پدر داشتم و پاس کشور و پاس بُرنايان ايرانشهر و خود بدنام کردم به همسری دشمن، از بهر پاسداشت اين همه.»(همان،30) شهرناز در اين گفتارکوتاه وگويا همه ی بار رسالتی را که بر دوش دارد بازشمرده است. او به دستياری ارنواز در برابرنظام سياسی حاکم مي ايستد. مشغله ی ذهنی او به عنوان يک زن، تنها به خانه و امور خصوصی زندگی محدود نمی شود. او برای خود رسالت قايل است؛ رسالتی فراتر از چارچوب شناخته شده ی وظايف زن در نظام سنتي مردسالار. وقتي خواهرش به او می گويد: «ندانی اگر به زور بُرده شويم در چشم مردمان ستمديده ايم و اگر به دلخواه رويم انباز ستم؟» پاسخ می دهد: «بهتر است انباز ستم بدانندم اگر چنين بشايد از ستم کاست و نيايد روزی که ستمديده بشناسندم، اگر اين بر ستم مي افزايد.»(همان،17)
شهرناز خود را يکی از مردمان ايرانشهر مي داند و از اين روی نمي خواهد آرامش گزيند.(همان،23) بر اساس آن چه تا کنون درباره ی وی گفته شد، مي توان ادعا کرد يکی از بزرگترين وظايفی که برعهده ی شهرناز گذاشته شده است همين رسالت اجتماعی اوست که محوريت نقش او_به طور مطلق زن_ را در گستر ه ی اجتماع و تحولات شگرف سياسی برجسته تر می سازد.
در اپيزود دوم نيز خورزاد و ماهک با هيچ يک از خواست های اعراب سازش نمي کنند. آن دو می ميرند اما تن به خفت نمی دهند. مرگ خورزاد و ماهک اعتراض سرخی است بر نظام ستم پيشه ی حاکم و به راستی هيچ فريادی رساتر از آن نيست.
اعتراض و رسالت اجتماعی زن در اپيزود سوم اين اثر نيز به روشنی بازتابيده است. روشنک برای خود رسالتی فراتر از زندانی بودن در حصار خواسته های مرد جاهلش قايل است. جهان بر او تنگ می شود، وقتی اين حقيقت تلخ را درمی يابد که از همه ی دانش پدری و مادری اش تنها جمع و تفريق حساب های شوهرش از او خواسته می شود. او خود را موظف به علم آموختن به دختران می داند و اين رسالت اجتماعی اوست.
بازی مرگ و زندگی روشنک در اعتراض به نظام مردسالار جاهل است که انديشه ی زن آگاه را به بند می کشد. روشنک_که نامی شايسته ی نقش خود دارد_ پس از خواندن کتاب هزار و يک شب و رسيدن به آگاهی، ميان دنيای واقعی و دنيای انديشه هايش تعارض ايجاد می شود و ديگر نمي تواند نظام موجود را برتابد. پس به مرگ خود رضا می دهد.(همان،105) او ادعا می کند با خواندن کتاب قصد خودکشی داشته است از اين رو اعتراض وی در قالب خودکشی جلوه گر شده است.(همان،104)
در رويا های ميرخان نيز هرشب زنی جيغ می کشد؛ به گفته ی روشنک: «او جيغ می کشد از آن که به بستن مکتب خانه، همه ی آن دختران سوزانيديد که اين همه سال ها می توانستند چيزی بياموزند»(همان،107) يعنی او رسالت مادر خود را در آموختن دانش به دخترکان و فرياد او را فرياد اعتراض دانسته است.
8. نتيجه گيری
در نمايشنامه ی شب هزار و يکم بيضايی، وجود زن طفيلی وجود مرد نيست و زن در هر شرايط و موقعيتی از تشخص هويت برخورداراست. در اين اثر، ضمن پرداختن به دنيای زنان، افزون بر بازنمايی جهان درون و انديشه های ايشان، از رسالت اجتماعی و نقش آنان در تحولات شگرف و بنيادين در عرصه ی اجتماع و جهان سخن به ميان آمده است.
زنان اين سه اپيزود همواره در تلاش و تکاپو هستند تا هويت ناديده انگاشته شده ی خود را باز يابند و توانمندی های خويش را که همواره زير غبار بی حرمتی ها و کينه توزی ها رنگ باخته است پديدارسازند.
زنانی که شخصيت آنان در اين سه اپيزود درکانون توجه قرارگرفته است، هريک نمادی روشن از يک يا چند خصلت برجسته ی انسانی هستند که پيوسته با نظام مردسالار در پيکار و کشمکش به سر می برند و اين جدال و کشمکش هميشگی است که اين دست آثار بيضايی را تشخص می دهد. درونمايه ی اين اپيزودها به تبع نوع جدال زن و نظام مردسالار در آن ها متفاوت است؛ هرچند زيرساخت انديشه ی بيضايی در پرداخت شخصيت قهرمانان يکسان است. از اين رو، همه ی احساسات و حتی حس مادری اين زنان، به تبع درون مايه ی داستان ها متفاوت می شود.
در اين آثار، زنان همواره پاکدامن، شجاع، روشنفکر و آزادانديش توصيف می شوند و مردان نظام مردسالار درست در نقطه ی مقابل آن ها سرشار از ميل به تخريب، جزم انديش، بزدل، هوسران، جاهل و سودجو هستند.
مردانی که در اين آثار دارای چهره ای مثبت هستند همگی در ارتباط با زن و احترام گذاشتن به شخصيت و هويت انسانی وی نمود می يابند.
با توجه به ژرف ساخت انديشه ی بيضايی درباره ی نماد الهه ی مادر، آناهيتا، در قالب زنان نقش اول اين آثار، زن همواره نماد زندگی، برکت، آبادانی و رويش است؛ اما در دنيايی که نظام مردسالار برای اين زنان ساخته است حتی نماد زندگی نيز محکوم به مرگ است. با اين حال حتی مرگ اين نمادهای رويش و زندگی نيز دربردارنده ی زندگی است و از دل آن حيات می جوشد؛از اره شدن دختران جم گسترش جهان به آبادانی و عدل، از مرگ خورزاد و ماهک سرافرازی و استقلال هويت و مليت ايرانی و از مرگ روشنک و مادر وی شعله های پرفروغ دانش و آگاهی زبانه می کشد؛ درست همچون ققنوسی که از خاکستر وی، نوزادی نوآيين سربرمی آورد.
منابع
1. آموزگار، ژاله.(1381). تاريخ اساطيری ايران. تهران: سمت.
2. بهار، مهرداد.(1378). پژوهشی در اساطير ايران. تهران: آگاه.
3. بيضايی، بهرام.(1382). پرده خانه. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
4. بيضايی، بهرام.(1385). شب هزار و يکم. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
5. بيضايی، بهرام.(1382). ندبه. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
6. فردوسی.(1379). شاهنامه ی چاپ مسکو. به کوشش سعيد حميديان، تهران: قطره.
7. قوکاسيان، زاون.(1371). مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بيضايی. تهران: آگاه.
8.مستوفی، بابک.(1382). اسطوره، تراژدی و داستان امروز؛ گفت و گو با بهرام بيضايی درباره ی تئاتر شب هزار و يکم. نشريه ی ياس نو، 27/7.
9. نشريه ی انتخاب.(1382). انسان های امروز هم می توانند اسطوره شوند؛ گفت و گو با بهرام بيضايی درباره ی شب هزار و يکم. 21/8.
10. هينلز، جان.(1382). شناخت اساطير ايران. ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه.