بررسی تکنیک های روایی در رمان شازده احتجاب هوشنگ گلشیری
-
(مشترک با خانم دکتر زیبا قلاوندی)
بخش نخست
1. مقدمه
رمان کوتاه شازده احتجاب نوشتۀ هوشنگ گلشیری نخستین تجربۀ جدی نگارش داستان به شیوۀ جریان سیال ذهن در داستاننویسی فارسی است. با توجه به تکنیک خاص گلشیری در داستاننویسی و دوری از هرگونه تقلید صرف، این رمان شکل و فرم خاص خود را به دست آورده و در نتیجه با داستانهای جریان سیال ذهن تفاوتهایی یافته است.
شازده احتجاب داستان اضمحلال و فرو پاشی خاندان قاجار است. شخصیت اصلی داستان یکی از شازدههای عقیم این خاندان است. او در اتاقی که بوی نا میدهد و دیوارهایش پر از عکسهای موریانهخوردۀ اجداد و نیاکانش است، آرامآرام جان میدهد.
شازده احتجاب که گذشتۀ او با نام خسرو شناخته میشود، در کنار پدربزرگ و در میان عمهها، عموها و دبدبهها و کبکبههایشان بزرگ میشود. پدر بزرگ، یعنی همان شازدۀ بزرگ، مردی بسیار مستبد و خونخوار است، مادرِ خود را میکشد، برادر نا تنی و زن و سه فرزند او را به چاه میاندازد و یکی از زنان خود را داغ میکند.
فخرالنساء، همسر شازده احتجاب، که دختر عمۀ شازده است و خواهر زادۀ شازدۀ بزرگ، از خاندان مادری خود نفرت دارد. او پس از مرگ پدر و مادر بزرگ پدری خود بهاجبارِ مادرش با شازده احتجاب ازدواج میکند، اما هرگز با او پیوندی مهرآمیز ندارد و پیوسته حکایت خونخواریهای اجدادش را به رخ او میکشد.
شازده با فخری، کلفت فخرالنساء، ارتباطی پنهانی برقرارمیکند، اما موفق نمیشود حسادت فخرالنساء را برانگیزد و در پی آن محبت او را به دست آورد. به شراب و قمار روی میآورد و کم کم املاک پدری را از دست میدهد. فخرالنساء از بیماری سلِ موروثی میمیرد و شازده احتجاب از فخری میخواهد که نقش او را بازی کند.
شخصیت دیگری که پیامآور مرگ برای شازده و خاندان اوست، «مراد» کالسکهچی است. او هر از مدتی خبر یکی از بستگان شازده را میآورد تا روزی هم نوبت خود شازده فرا میرسد «و یک شب شازده وقتی پیچیده بود توی کوچه در سایهروشن زیر درختها صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همانطور پیر و مچاله توی آن لم داده بود ...» (گلشیری،1380: ص7). «مراد گفت: شازده جون، شازده احتجاب عمرش را داد به شما. شازده پرسید: احتجاب؟» (گلشیری،1380: ص117). اینگونه است که یک شب در حالی که فخری بزک کرده و منتظراست شازده او را صدا کند، شازده در اتاق نمور خود در میان عکسهای موریانه خوردۀ اجدادی جان میدهد.
هدف این نوشته بررسی نوع روایت در رمان کوتاه شازده احتجاب است. این مقاله در پی آن است تا با بررسی تکنیکهای روایی داستان به این سؤال پاسخ دهد که آیا شازده احتجاب کاملاً به شیوۀ جریان سیال ذهن نوشته شده است یا نه؟ اگر نه، برای روایت این رمان از کدام تکنیکهای روایی استفاده شده است؟
پیش از بررسی روایی رمان یاد شده، توضیحی کوتاه دربارۀ شیوۀ جریان سیال ذهن و انواع تکگوییها بایسته مینماید:
2. تکگویی
«خودگويه»ي شخصيت از قرن هيجدهم در رماننويسي مطرح شد، سپس در آستانۀ قرن بيستم به «تكگويي دروني» و سپس «جريان سيال ذهن» تبديل شد. مونولوگ از دو واژۀ يونانيMono (تنها) و Logos (سخن) ساخته شده است كه به معني «با خود سخنگفتن يا تکگويي است» (فلكي،1382: ص42). در حقيقت، همانگونه كه بسياري از واژهها و اصطلاحات ادبي تعريف جامع و مانعي ندارند، نظريهپردازان تعريف واحدي براي تكگويي و انواع آن نیز ارائه نكردهاند.
«تكگويي، گفتار خاموش يا بازگويي ذهن است؛ به اين معني كه فكر يا خودگويۀ شخصيت داستان نوشته يا اجرا ميشود» (همان، ص42).
تكگويي عمدتاً از زاويۀ ديد اول شخص يا من- راوي بيان ميشود. البته بهندرت ميتواند از زاويۀ ديد سوم شخص يا او- راوي بيان شود.
در داستاننويسي امروز، تكگويي بيشتر به عنوان تكگويي دروني مطرح ميشود. در تكگويي دروني انديشهها و احساساتي كه در ذهن شخصيت داستان جريان دارد، بدون اينكه به زبان آورده شود، از سوی راوی بازگفته میشود. راوي تنها افكار ذهن شخصيت داستان را انتقال ميدهد و دخالتي در ذهن شخصيت ندارد. اساس تكگويي دروني «تداعي معاني» است. (میرصادقي، 1377: ص67) و همواره محركي بيروني يا دروني وجود دارد كه انگیزۀ يادآوري خاطرهها و تكگويي ذهني شخصيت داستان ميشود.
در يك تقسيمبندي كلي، تكگوييهای درونی به سه دسته تقسيم میشوند:
الف- تكگويي دروني مستقیم
ب- تکگویی درونی غیرمستقیم
ج- شیوۀ مختلط (دانای کل + انواع تکگوییها)
در بيشتر موارد، تعريفهای ارائه شده با هم آميخته شده و به جاي يكديگر به كار رفتهاند، تا جایی که جريان سيال ذهن به جاي تكگويي دروني مستقیم روشن و يا برعكس به كار میرود.
1-2 تکگویی درونی مستقیم
منظور از تکگویی درونی مستقیم این است که ذهن شخصیت داستان در موقعیت اول شخص یا من- راوی قرار دارد و افکار وی با نقل قول مستقیم روایت میشود و مکتوب میگردد. در واقع گفتوگویی صورت نمیگیرد و راوی افکار شخصیت را مکتوب میکند. «معمولاً در این تکگویی شخصیت حضور کامل دارد؛ زیرا ذهن وی در حال فکر کردن به خاطرهها، تجربهها، آرزوها و احساسات خود است. در نتیجه به شکل من، حضور و وجودش را اعلام میکند» (فلکی،1382 : ص 43).
تکگویی درونی خود به سه گونه تقسیم میشود:
1-1-2 تكگويي دروني مستقيم روشن
در این شیوه از روایت، افكاري كه از ذهن شخصيت داستان ميگذرد، ساده و روشن است، به گونهای كه براي خواننده قابل فهم است. رابطۀ علي و معلولي جملهها در آن آشكار است. ذهن و زبان نسبتاً داراي انسجام هستند و در مجموع جستوجوی كمتري نياز دارد تا خواننده موضوع و مقصود جملهها را دريابد.
2-1-2 تكگويي دروني مستقيم گنگ (ناروشن)
در اينگونه از تكگويي، افكار و احساسات شخصيت به صورت گنگ و غير منسجم بيان ميشود. فهم و درك جملهها و كشف رابطۀ منطقي میان جملهها براي خواننده دشوار است. اين نوع تكگويي به جريان سيال ذهن يا سيلان ذهن معروف شده است. همانگونه كه گفته شد، معمولاً تكگويي دروني مستقيم روشن و گنگ را به جاي يكديگر به كار ميبرند. در حالي كه با هم متفاوتاند. «دوريت كن جريان سيال ذهن را گفتار مستقيم گنگ مينامد» (فلكي،1382: ص44).
3-1-2 جريان سيال ذهن(تكگويي دروني مستقيم گنگ يا ناروشن)
اصطلاح جريان سيال ذهن را نخستين بار «ويليام جيمز» فيلسوف و روانشناس آمريکايي، (1842-1910م) در كتاب «اصول روانشناسي» (1890م) مطرح كرد. وي كوشيد تا برخي مفاهيم مورد نظر و تجربههاي ذهني خود را به كمك آن شرح دهد (رضايي، 1380: ص320).
ويليام جيمز ابتدا اصطلاحاتي مانند «سلسلۀ فكر» و «رشتۀ فكر» را ردّ كرد، زيرا معتقد بود كه اين دو عبارت مفهوم پيوستگي را به ذهن ميرساند. در حالي كه Stream در اصطلاح Stream of Consciousness) (Theيا جريان سيال ذهن، در لغت به معني رودخانه يا نهر است و در واقع استعارهاي است که از عنوان سيال ذهن مورد نظر است (ايدل ،1374: ص71).
در زبان فارسي، معمولاً اصطلاح(The Stream of Consciousness) به جريان سيال ذهن یا سيلان ذهن يا سيلان آگاهي ترجمه شده است. به نظر ميرسد با توجه به تعاريف ارائه شده، براي اين اصطلاح، جريان سيال ذهن از دو ترجمۀ ديگر جامعتر باشد.
شيوۀ جريان سيال ذهن به همت «ادوارد دو ژاردن» با رمان كوتاه «برگهاي بو چيده شدهاند» (1888) پديد آمد و بر بسياري نويسندگان همچون «ويرجينيا وولف»و «ويليام فاكنر» تأثير نهاد، اما در نهايت «جيمز جويس» با بهرهگيري از اين شيوه نشان داد كه «چگونه رماننويسان جدي قرن بيستم بايد احساس كنند كه فراخوانده شدهاند تا هنر خود را بيالايند و آن را در خدمت هشياري سرگردان و بي سكان بشري در آورند» (آلوت، 1368: ص154).
در اوليسیس جيمز جويس كه يكي از بهترين نمونههاي اين شیوه است، جريان سيال ذهن همواره ناگهاني آغاز ميشود و ناگهاني نيز پايان ميگيرد. خواننده ظاهراً احساس ميكند كه جملهها پارههايي بي ارتباط هستند و گمان ميكند اين جريان دور شدن از منطق زبانشناختي است. اما از طريق تداعي معاني ميتوان پي برد كه شگردي كار آمد در شخصيتپردازي واقعگرايانهي آن نهفته است (رضايي، 1380: ص320).
در شيوۀ جريان سيال ذهن، احساسات و انديشهها بدون منطقِ روشن و قابل فهم در ذهن شخصيت داستان جريان مييابند. در اين شيوه، تكگويي دروني شخصيت همانگونه كه در ذهن جريان دارد، نوشته ميشود. بر خلاف تكگويي روشن كه نويسنده با دستكاري در ذهن شخصيت، درون او را مينويسد، راوي در شیوۀ سیال ذهن بدون دخالت هرآنچه را كه در ذهن شخصيت ميگذرد روايت ميكند. از همین رو معمولاً روايت نامنسجم و گنگ است.
«پرواز فكر به گونهاي است كه خود آگاه و ناخودآگاه، زمان حال و گذشته و آينده، حوادث و خاطرهها و احساسات درهم ميشوند و يافتن رابطهها دشوار ميگردد. در واقع، جريان سيال ذهن مجموعۀ در هم و گسستۀ تداعيها، لحظهها و عواطف است كه در آن لايههاي خودآگاه و ناخودآگاه از هم ميگذرند» (فلكي،1382: ص46).
شيوۀ جريان سيال ذهن بيش از آنكه به ملاحظات ساختاري، داراي هرگونه ارزش ذاتي باشد، از اين لحاظ در خور امتياز است كه بيش از هر گونۀ ديگري انعطافپذير است؛ در عين حال سبب شده است تا از رهگذر شيوهاي هنرمندانه، درك و بينش بسيار ژرفتري نسبت به حركتهاي ذهن و عواطف، به درون جهان رماننويسي رسوخ كند (آلوت، 1368: ص 415).
در جريان سيال ذهن، نويسنده تمام احساسها، تداعيها و فكرهايي را كه بهطور اتفاقي در ذهن شخصيت داستان اتفاق ميافتد، بدون توجه به تفاوت آنها در سطوح مختلف و بدون هيچ توضيح، تفسير يا تحليلي مكتوب ميكند. در اين شيوه، تداعي آزاد نقش اصلي را در بیان احساس و افكار ذهني شخصيت بر عهده دارد.
1-3-1-2 زمان و جريان سيال ذهن
زمان، مهمترين خصيصۀ رمان و مخصوصاً رمانهاي جريان سيال ذهن در عصر حاضر است. این عنصر يكي از عناصر تعيينكننده و انسجامبخش در هر اثر ادبي است، اما آنچه در اين نوشته در کانون توجه است، «زمان» به مفهوم جديد آن يا به عبارتي مفهوم قرن بيستمي آن است که زمان حسی یا ذهنی هم نامیده میشود. زمان ذهني يا زمان حسي با تيك تاكهاي ساعت مچي قابل سنجش نيست و جريان نامنظم خاطرات و رؤياهاست. اين زمان از هيچ نظمي پيروي نميكند و گاهي يك ساعت در ذهن يك شخصيت يك روز طول ميكشد يا برعكس. گذشته و حال و آينده در اين زمان غير قابل تفكيكاند.
به گفتۀ ایدل: اين نوع از «زمان» يا به عبارتي زمان غير ساعتي، نقش بسيار زيادي در شكلگيري رمان مدرن داشته است. زمان به اين معني، رشتهاي از حوادث پشت سر هم نيست؛ بلكه جريان دائمي در ذهن انسان است كه در آن وقايع گذشته در حركتي سيال، مدام به زبان حال انديشیده ميشوند. همانگونه كه «برگسون» نشان داد كه تجربه، ما را دايماً به قالبي جديد در ميآورد و آگاهي تداوم گذشتهاي است نامحدود در زمان حالي زنده (ايدل، 1374: ص 37).
اين زمان مقياس خاص خودش را دارد و با مقياسهاي مكانيكي سنجيده نميشود. گذشته و آينده هر دو در ذهن انسان در زمان حال غوطهورند. «ژان پل سارتر» در مقالۀ «زمان در نظر فاکنر» ميگويد: «آنگاه آنچه ميماند و كشف ميشود، زمان حال است» (سارتر،1386: ص383). فاكنر در فصل دوم رمانِ خشم و هياهو، از زبان «کونتین» آورده است: «پدرمان ميگفت ساعتها زمان را ميكشند. ميگفت زمان تا وقتي چرخههاي كوچك با تقتق پيش ميبرندش، مرده است، زمان تنها وقتي زنده ميشود كه ساعتها باز ايستد» (فاكنر، 1386: ص 101).
نويسندهاي كه با تكنيك جريان سيال ذهن مينويسد، رمان را براساس همین «زمان» مينويسد. به این دليل بر خلاف زمان در رمانهای سنتي، داستان بر خطي مستقيم ناشي از انطباق حوادث يا توالي زمان ساعتي جريان پيدا نميكند. ناگفته نماند كه هدف نويسنده در اين نوع گزينشِ زمان، ابدا سرگرم كردن خواننده نيست، بلكه وضعيتي اجتنابناپذير است كه از درك و فهم نويسنده نسبت به زمان و فلسفۀ غالب بر انديشههاي وي نشأت ميگيرد. و به عبارتي روشنتر، داستان او «بايد» اينگونه نوشته شود.
گفتۀ سارتر مفهوم اين وضعيت اجتناب ناپذير را روشنتر ميكند. سارتر ميگويد: «خطاست كه اين نابهنجاريها را بازيهاي بيموجبي براي هنرنمايي بشماريم؛ زيرا كه صناعت داستان همواره بر ديد فلسفي نويسنده دلالت ميكند... و اگر صناعتي كه فاكنر به كار ميبندد، در بادي امر، نفي زمان مينمايد، بدين سبب است كه ما مفهوم زمان را با توالي زمان مخلوط و مشتبه ميكنيم» (همان، ص382).
در پايان بهطور كلي میتوان شش ويژگي را براي جريان سيال ذهن آثار فاكنر و رمانهايي كه با اين تكنيك نوشته ميشوند بر شمرد:
1- در تكنيك سيال ذهن، لايههاي پيش از گفتار بر گفتارهاي عقلاني برتري دارد و آنچه در ذهن شخصيت جريان دارد و هنوز به گفتار زباني در نيامده است، نوشته ميشود.
2- در اين شيوه، گذشته چنان با حال در آميخته ميشود و نامرتب و پارهپاره در ذهن شخصيت جريان دارد كه خواننده نمیتواند بهسرعت به كليت آن پي ببرد.
3- سوم شخص يا داناي كلي كه گاهي در ميان تكگوييها شركت ميكند، به هيچ وجه در كيفيت و چگونگي گفتوگوهاي ذهني دخالت نميكند؛ فقط گاهي در رفتار ديگر شخصيتها و اتفاقات زمان حال دخالت ميكند.
4- گسستهاي زماني كه در جريان سيال ذهن پديد ميآيد با تفكر و تكگويي دروني شخصيت همخواني دارد وگرنه، نوشتهها كاملاً هذياني به نظر ميرسد.
5- در جريان سيال ذهن، «همزماني» اتفاق ميافتد ولي در قصههاي معمولي با پديدۀ «در زمانی» مواجهيم.
6- در جريان سيال ذهن، فعلها به واقعيتهاي ذهني تعلق دارند نه واقعيت عيني. در نتيجه معمولاً با ضميرهاي شخصي معني كامل مييابند. به همين سبب مقولۀ زمان و به كارگيري درست و هنرمندانۀ آن در اينگونه رمانها اهميت قابل ملاحظهاي دارد.
ادامه دارد...