موج می ­رقصد و من تشنه ­ی دریاشدنم

آب می­ خندد و من محو تماشاشدنم

 

ساحل از عطر عبور تو بهاری شده است

با نفس ­های تو در حال شکوفاشدنم

 

عکس رقصان  تو در آب به من خیره شده­ ست

می ­کشد کم­ کمک آن ماه به شیداشدنم

 

باد مگذار که در پیرهنت چنگ زند

 ورنه بیدار شود شور زلیخاشدنم

 

به امیدی که به این شیوه فریبت بدهم

دیروقتی­ ست که مشغول فریباشدنم

 

با چنین لطف که آب از سر من می­گذرد

چه کسی گفت که شرمنده ­ی رسواشدنم

 

در خم زلف بلند تو اگر گم بشوم

 نیست دیگر پس از آن رغبت پیداشدنم

 

موج گیسوی تو در آینه ­ی آب رهاست

آب می­ خندد و من تشنه ­ی دریاشدنم