شب حافظ  و نشست مولوی در آدلاید

گزارش منتشر شده ی خبرگزاری مهر از «شب حافظ»:


سخنرانی دکتر کاووس حسن لی در باره ی حافظ در استرالیای جنوبی
نشست «شب حافظ» سی جولای (9 مرداد 1395) در شهر آدلاید استرالیا برگزار گردید. این نشست که با همت و همکاری چندین نهاد فرهنگی در سالن کتابخانه ی پاینهام برگزار گردیده بود با استقبال فراوان علاقه مندان حافظ شیرازی رو به رو شد. آقای دکتر کاووس حسن­لی استاد دانشگاه شیراز، سخنران این نشست بود و در باره ی جایگاه حافظ شیرازی در فرهنگ ملت ایران و نیز ویژگی­های فکری، فرهنگی و ادبی حافظ سخن گفت. دکتر حسن­لی همچنین در این سخنرانی با اشاره به شخصیت جهانی حافظ بر «همه زمانی» و «همه مکانی» کلام حافظ تاکید کرد. و دلایل رویکرد گسترده ی مردم را به حافظ برشمرد. این استاد حافظ شناس با استناد بر اشعار حافظ شیرازی، چندین دلیل برای گسترش حافظ در ذهن و ضمیر مردم و علاقه ی همگانی به شعر او مطرح کرد که از جمله انها می توان به موارد زیر اشاره کرد: وجوه هنری کلام حافظ، خصلت آینگی اشعار او، وجود عناصری از حکمت عامیانه در شعر حافظ، پیوند لسان الغیب با عالم معنا و ارتباط او با قرآن کریم، مبارزه ی حافظ با تظاهر، تزویر، دروغ و زهد ریایی، و نیز فراخوانی حافظ به امیدواری و شادمانگی...
دکتر کاووس حسن لی در بخش پرسش و پاسخ این برنامه نیز به پرسش های حاضران پاسخ گفتند. در این برنامه حدود سه ساعت و نیم طول کشید،گروهی از هنرمندان نیز به اجرای موسیقی پرداختند.
 
گزارش منتشر شده شب مولوی خبرگزاری مهر:
 
دکتر کاووس حسن لی در شهر آدلاید استرالیا از مولوی گفت:
در سلسله نشست هایی که به مناسبت حضور دکتر کاووس حسن لی در استرالیا از سوی علاقه مندان به فرهنگ ایرانی در این کشور پیش بینی شده است، روز یکشنبه سی و یکم جولای (دهم مرداد) ایشان با مخاطبان خود در کتابخانه ی مرکز اجتماعات آدلاید شمالی، در باره ی مولوی سخن گفت. دکتر حسن لی در این نشست دیدگاه مولانا در باره ی جهان هستی و دلیل نگاه انبساطی و شادناکی او به هر دو جهان را با تمرکز بر غزلیات شمس بررسی کرد. و در باره ی مرگ و زندگی از نظر مولانا توضیح داد. استاد ادبیات دانشگاه شیراز، گفت: مولوی از بزرگترین سرمایه های جهانی ست که بسیاری از پیام های او همچنان برای بشر امروزی کارایی دارد. دکتر حسن لی همچنین گفت: مولوی شاعری فارسی زبان اما متعلق به تمام جهان است.  
یک روز پیش از این نشست، نیز دکتر حسن لی به دعوت برخی از نهادهای فرهنگی استرالیای جنوبی در کتابخانه ی پینهام این شهر در باره ی حافظ سخنرانی داشتند.
گفتنی ست که گروهی از علاقه مندان به مولوی، در شهر آدلاید اقدام به برگزاری نشست های مثنوی خوانی کرده اند که ماهی یک بار برگزار می گردد.
 
 

بیا قدم بزنیم

بیا قدم بزنیم

دلم گرفته از اینجا بیا قدم بزنیم

دلم گرفته دلارا! بیا قدم بزنیم

 

ببین چه ساحل سبزی بغل گشوده به ناز

تو را به حضرت دریا بیا قدم بزنیم

 

تو در کدام جزیره مرا به تور زدی؟

به سمت سبز همان­ جا بیا قدم بزنیم

 

سرشته اند از اول گل تو را با من

در این هوا، تک و تنها بیا قدم بزنیم

 

دو روح خسته و زخمی ست روح ما هر دو

بیا برای مداوا بیا قدم بزنیم

 

جهان و هر چه در او هست جز معما نیست

کنار گوش معما بیا قدم بزنیم

 

مسیر تلخ خیابان دروغ پرداز است

به سمت خلوت رویا بیا قدم بزنیم

 

رها شویم از این چشم های آلوده

بدون پرده و پروا بیا قدم بزنیم

 

«پری نهفته رخ و دیو در کرشمه­ ی حسن»

دلم گرفته از اینجا بیا قدم بزنیم

«اندر فواید جزوه گفتن» / طنز

این هم جدیدترین طنز من:

 

«اندر فواید جزوه گفتن»

 
ما که از جان دوستدار جزوه ایم

مایه دار از اعتبار جزوه ایم

جزوه گفتن شیوه ی دیرین ماست

جزوه گفتن جزوی از آیین ماست

جزوه یعنی نظم و منطق داشتن

حاکمیت بر دقایق داشتن

مهلت پرسش ندادن در کلاس

پیش گیری کردن از پرتِ حواس

راه بستن بر سوال و بر جواب

سد شدن بر اضطراب و التهاب

جزوه یعنی یک نفر گوینده بس

یک نفر گویا و دیگر هیچکس

گفت و گو و پرسش و بحث و جدل

نیست جز از شیوه های مبتذل

جزوه یعنی اقتدار یک نفر

یک نفر از هر دو عالم باخبر

یک نفر در جایگاه عقل کل

مقتدر مانند چنگیز مغول

جزوه پرهیز از جدال و دلخوری ست

راه و رسم بهترین دیکتاتوری ست

جزوه یعنی من که می گویم سخن

سر به زیر انداز فورا پیش من

تا نگیرم نمره ات را در گرو

سر به زیر انداز و بنویس و برو

از نوشتن لحظه ای غافل مباش

ذره ای در شک بی حاصل مباش

هر که را گویند شاگردی نکوست

سربه زیری بهترین اخلاق اوست

هرچه در ذهنت بیاید ای جوان

از سرت بیرون کن الّا امتحان

شغل ما تقویت دانشوری ست

کار ما در حوزه ی اندیشه نیست

شیوه ی آموزگاران جهان

نیست جز تدریس و غیر از امتحان

کار ما اندیشه پروردن که نیست

از سر و ته سر درآوردن که نیست

از سرت بیرون کن این اندیشه را

شاخه را بنگر، رها کن ریشه را

چشم و گوشت بسته باشد بهتر است

چشمِ بینا باعث دردِ سر است

نام اینجا هست بر راهش گواه:

هست «دانشگاه» نه «اندیشه گاه»

رودکی هم مثل من ده قرن پیش

گفته دانش را بجو در بیت خویش:

«دانش اندر دل چراغ روشن است

وز همه بد بر تن تو جوشن است»

دانشت از جزوه می آید به دست

جزوه ات را پاس دار از هر چه هست

جزوه در کنکورها ناموس ماست

جزوه افلاطون و جالینوس ماست

جزوه ما را رهنمای مقصد است

در تمام درس ها کارآمد است

هر که از کنکور رنگش می پرد

جزوه حالش را به جا می آورد

هر که را از تست باشد ترس و بیم

مغز او را جزوه درمانی کنیم.


مولوی آمد به خواب من شبی

گفت: می بینم که در تاب و تبی!

تا ته شعرت بگیرد رنگ و بو

این حکایت را به جای من بگو:

«از قضا یک روز آن استاد مست

ادعا می کرد پیغمبر شده ست

خلق گفتندش به رسم داوری

کو کتاب تو اگر پیغمبری؟

گفت: اگر من بی کتابم، راحتم

جزوه می گویم برای امتم»  

 آبان1394

مسیر رو به دریا

 

هرچه در تاریکی شب جستجو کردم نبود

می ­روم پیدا کنم آیینه ­ام را صبح زود

 

می ­روم، اما مسیر رو به دریا بسته است

چشم­ های کوچه پنهان مانده در اوهامِ دود

 

طعم ساز و شعله ­ی آواز را گم کرده­اند

کوچه­­ های بی­ قناری، کوچه­ های بی ­سرود

 

بی­ خبر مانده­ ست ذهن کوچه از رمز عبور

نیست گویا آن کلید راز جز در دست رود

 

می ­روم از رود می ­گیرم سراغ راه را

رود با خود می ­برد دلشوره­ام را تا شهود

 

می­برد تا متن دریا، تا طلوع انبساط

می­برد تا نور، تا آیینگی ­های وجود

 

می ­خزد در تار و پودم هرچه دریا، هرچه رود

می­شود آیینه هرجا، هرچه هست و هرچه بود

بین رفتن و نرفتن

رود،

     بین رفتن و نرفتن ایستاده است.

ماه،

     تن به رود داده است.

رود، خسته و گسسته می رود به پیش.

ماه، می رود ز خویش.

ماه،

روی قطره قطره ی وجود رود

با نگاه خود،

          نوشته یادبود.

رود،

    خسته و گسسته

          مثل آهوان پیر

می رسد به سینه ی کویر.

***

می مکد زمین تشنه رود را؛

پاک می کند

               خطوط یادبود را...

مکاشفه

 

 مکاشفه

 کسی شبیه تو بود آن­که از سحر می­ گفت

کسی شبیه تو، ای کاش بیشتر می­گفت...

 

هزار قصه در آیینه ­ی اشارت داشت

ولی شبیه تو آرام و مختصر می­گفت

 

برای آن­که خیال مرا برآشوبد

به سبک غمزه­ ی تو شعرهای تر می ­گفت

 

از استغاثه­ ی این لال ­ها دلش پر بود

کسی که تا سحر از گوش ­های کر می ­گفت

 

گرفته بود دلش از سکوت در مرداب

به لحن مرمره پیوسته از سفر می ­گفت

 

هنوز حسرت آن قصه در دلم مانده ­ست

از آن مکاشفه ای­ کاش بیشتر می­گفت!

تاول

 

... رویاهای پریشان را

                        به تاریکی پتو می ­سپارم

                        و خواب پنجره را برمی ­آشوبم.

امشب آیا

کدام­یک از نارنج­ های شیراز

خواب مرا بیشتر دیده است؟

امشب آیا

پلک کدام­یک از کوچه­ های شیراز

بازگشت مرا، بیشتر پریده است؟!

بازخواهم گشت...

این همه بوسه ­های ارغوانی را

کدام نسیم پاییزی

تا این سوی مرمره

            پرواز داده است؟!

بازخواهم گشت...

آسودگی دلپذیر استانبول

            نتوانست

طعم تلخ دلتنگی را

            فروبنشاند.

از میان ازدحام همین بوسه­ های منتشر شده

                                               بازمی­ گردم.

بازمی ­گردم تا در آغوش مخملین تو

                                   آرام...

نه!

آرام؟!

روی این­همه تاول!


نه! نه!

آرام نمی­گیرم...